خبرنگاران سبز/ هنر:
من همدستِ تودهام
تا آن دَم که توطئه میکند گسستنِ زنجیر را
تا آن دَم که زیرِ لب میخندد
دلش غنج میزند
و به ریشِ جادوگر آبِ دهن پرتاب میکند.
ده سال از خاموشى شاعر توده ميگذرد و هنوز پژواك صدايش در كوچه هاى شهر طنين مى افكند كه از جستن ميگويد و يافتن و آنگاه به اختيار برگزيدن. شاملو شاعر آزادى است. او از بند ميگويد و زندان و از هم درگسستن زنجير و رهايى. او آزادى را زندگى كرده است همان دم كه سنگ قوافى را از دوش بر زمين مينهد و شعرى ميگويد كه زندگيست.
شاملو، حكام ستمگر را بدين سان ميخواند:
ای خداوندانِ خوفانگیزِ شبپیمانِ ظلمتدوست!
شاملو، حكام زشت خو را بدين سان ميخواند:
«کریه» اکنون صفتی اَبتَر است
چرا که به تنهایی گویای خونتشنگی نیست.
تحمیق و گرانجانی را افاده نمیکند
نه مفتخوارگی را
نه خودبارگی را.
شاملو حكام دين مدار را عامل فتنه و نفاق ميشناسد و برادر كشى:
نماز گزاردم و قتلِ عام شدم
که رافضیام دانستند.
نماز گزاردم و قتلِ عام شدم
که قِرمَطیام دانستند.
آنگاه قرار نهادند که ما و برادرانِمان یکدیگر را بکشیم و
این
کوتاهترین طریقِ وصولِ به بهشت بود!
و شاملو بر دزدان گردنه تاريخ كه خواست آزاديخواهانه يك ملت را به نفع خود مصادره ميكنند چنين ميگويد:
ما فریاد میزدیم: «چراغ! چراغ!»
و ایشان درنمییافتند.
سیاهی چشمِشان
سپیدی کدری بود اسفنجوار
شکافته
لایهبر لایهبر
شباهت برده از جسمیّتِ مغزشان.
گناهیشان نبود:
از جَنَمی دیگر بودند.
شاملو شاعر آزادى بود، هست و تا جاودان، جاويد خواهد ماند.
من همدستِ تودهام
تا آن دَم که توطئه میکند گسستنِ زنجیر را
تا آن دَم که زیرِ لب میخندد
دلش غنج میزند
و به ریشِ جادوگر آبِ دهن پرتاب میکند.
ده سال از خاموشى شاعر توده ميگذرد و هنوز پژواك صدايش در كوچه هاى شهر طنين مى افكند كه از جستن ميگويد و يافتن و آنگاه به اختيار برگزيدن. شاملو شاعر آزادى است. او از بند ميگويد و زندان و از هم درگسستن زنجير و رهايى. او آزادى را زندگى كرده است همان دم كه سنگ قوافى را از دوش بر زمين مينهد و شعرى ميگويد كه زندگيست.
شاملو، حكام ستمگر را بدين سان ميخواند:
ای خداوندانِ خوفانگیزِ شبپیمانِ ظلمتدوست!
شاملو، حكام زشت خو را بدين سان ميخواند:
«کریه» اکنون صفتی اَبتَر است
چرا که به تنهایی گویای خونتشنگی نیست.
تحمیق و گرانجانی را افاده نمیکند
نه مفتخوارگی را
نه خودبارگی را.
شاملو حكام دين مدار را عامل فتنه و نفاق ميشناسد و برادر كشى:
نماز گزاردم و قتلِ عام شدم
که رافضیام دانستند.
نماز گزاردم و قتلِ عام شدم
که قِرمَطیام دانستند.
آنگاه قرار نهادند که ما و برادرانِمان یکدیگر را بکشیم و
این
کوتاهترین طریقِ وصولِ به بهشت بود!
و شاملو بر دزدان گردنه تاريخ كه خواست آزاديخواهانه يك ملت را به نفع خود مصادره ميكنند چنين ميگويد:
ما فریاد میزدیم: «چراغ! چراغ!»
و ایشان درنمییافتند.
سیاهی چشمِشان
سپیدی کدری بود اسفنجوار
شکافته
لایهبر لایهبر
شباهت برده از جسمیّتِ مغزشان.
گناهیشان نبود:
از جَنَمی دیگر بودند.
شاملو شاعر آزادى بود، هست و تا جاودان، جاويد خواهد ماند.











1 جعبه زیر فرم نظرات برای تبدیل فینگلیش به فارسی است:
http://ahmadshamluo.blogspot.com/
اين آدرسه منه به عشق استاد شاملو
ارسال یک نظر