۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

شکایت محمد‌ نوری‌زاد از دوستان قدیم و ستایش رخشان بنی‌اعتماد به دلیل هزار قامت مردانه‌اش

اين دوستان اما، به محض زندانی شدن من، نه از ابراز دوستی بامن سخن گفتند، و نه از سالها رفاقت و رفت و آمد با من. دوستان قديم من حتا از سرزدن به خانواده‌ی من نيز سرباز زدند. / زندان رفتن من، آزمونی همه جانبه بود. هم برای خودم، هم برای خانواده‌ام، وهم برای برجستگان نظام، وهم دوستان ديرين من. که جز از “مردی” و مردانگی، هيچ صفتی را لايق توصيف مرام خود نمی‌ديدند. همه‌ی آنها با زندان رفتن من، فروکشيدند.
خبرنگاران سبز/ جامعه:
محمد نوری‌زاد در نامه‌ای ضمن شکایت از دوستان قدیم که در روزهای سخت او و خانواده‌اش را رها کردند، به ستایش رخشان بنی‌اعتماد پرداخته و او را به خاطر هزار قامت مردانه‌اش ستوده است. این نامه را به نقل از وبگاه شخصی محمد نوری‌زاد در زیر بخوانید.   

------------------------------
او، هرکه هست، تمثيل يک بانوی پاک نهاد ايرانی است. گرچه هنرمند است، هنربرتر او اما، انسانيت اوست…

می‌خواهم شما را با بانويی آشنا کنم که نه هيچ ادعايی از بزرگ منشی با اوست، ونه طمطراقی از سوابق انقلابی.
نه چشم او به دستگاه حکومتيان است که قدرش بدانند، ونه او را پشتوانه ای از آدمهای سرشناس است تا درهای بسته را به رويش وا کنند.

او، هرکه هست، تمثيل يک بانوی پاک نهاد ايرانی است. گرچه هنرمند است، هنربرتر او اما، انسانيت اوست. من شخصا هنوز که هنوز است، اين بانو را از نزديک نديده ام.

بعد از انتشار اين نوشته مرا اگر عمری بود و زندانی نبود، حتما به ديدار وی خواهم رفت. و به رسم ادب، سرتعظيم دربرابر بزرگی های انسانی او فرود خواهم آورد. آن سوتر از ايرانی بودن هر دوی ما، فصل مشترک شاخصی که مرا با او مرتبط می‌کند، سينماست.

که البته او، برقله ی بلند سينمای ايران ايستاده، و من، در دامنه های آن راه می‌روم. ايران و سينما را اگر کنار بگذارم، فصل مشترک ديگری، مرا و او را به هم پيوند داده است: انسانيت! آری، انسانيت. همان گوهری که در لباس فهم درخشان اين بانو، می‌درخشد و مخاطبان او را به تمکين و احترام فرا می‌خواند.

مرا از سالهای دوربه اين سوی، دوستان قديمی، بسياربود. دوستانی با مشترکات فراوان. مثل خدا، پيامبر، اهل بيت پيامبر، قران، انقلاب، جنگ، جبهه، امام، رهبری. ومشترکات ديگری مثل آرزوهای همگن. دوستانی که بنا به هرمناسبت، ساليان سال با هم بوديم. می‌گفتيم و می‌شنوديم و جملگی بر سرحساسيت‌های نظام، آرايش يافته بوديم. سنگر خوب و قشنگی از غيرت مندی‌ها داشتيم، روی دوش خود تفنگی از بايدها و نبايدها داشتيم. نشانی خانه‌ی هم را می‌دانستيم. به قول مردمان نچندان دور سرزمينمان، از نان و نمک هم ارتزاق می‌کرديم. وبه زعم خود، اگر فهرستی از بهشتيان را برمی‌شمرديم، حتما و حتما، اسم خودمان، و اسم همين دوستانمان را بر پيشانی آن می‌نشانديم.

اين دوستان اما، به محض زندانی شدن من، نه از ابراز دوستی بامن سخن گفتند، و نه از سالها رفاقت و رفت و آمد با من. دوستان قديم من حتا از سرزدن به خانواده‌ی من نيز سرباز زدند. گلی به گوشه‌ی جمالشان. من که رگ‌های گردن آنها را، آنگاه که بخاطر حساسيت‌های نظام غيرتی می‌شد، فراموش نمی‌کنم. تعجبم اما، ازغيرتی نشدن آنها، در حوزه‌های انسانی، ونه سياسی است. لابد من با نوشتن نامه‌هايی چند به رهبرمان، به همان حوزه‌ی حساسيت‌ها نفوذ کرده بودم. و آنان، هرکه را که به اين حوزه ورود کند، نمی‌بخشايند. گرچه او، دوست که نه، برادرخونی شان باشد.

زندان رفتن من، آزمونی همه جانبه بود. هم برای خودم، هم برای خانواده‌ام، وهم برای برجستگان نظام، وهم دوستان ديرين من. که جز از “مردی” و مردانگی، هيچ صفتی را لايق توصيف مرام خود نمی‌ديدند. همه‌ی آنها با زندان رفتن من، فروکشيدند. يا از‌ترس، يانه، از سرصدق. که اگر نوری‌زاد تا ديروز با ما بود، تعلق خاطرما به او، بخاطرنظام بود. اکنون که او از نظام بريده، ما نيزاز او می‌بريم. عجب‌ ترجيع بند فراگيری است اين “بريدن”. که با نگارش يک نامه، تو بريده می‌شوی. و با ننوشتن آن، همچنان در متن نظامی. وترس از اين که، نکند داغ و درفشی که نصيب نوری‌زاد شده، نصيب آنان نيز بشود. هرچه باشد، برای رسيدن به آن ميزی که اکنون پشت آن نشسته‌اند، سالها زحمت کشيده بودند.

دراين ميان اما، يک زن، درقامت هزار مرد، از جابرخاست.نه برای نوری‌زاد به زندان رفته. ونه برای خانواده ی سرگردان و بلاتکليفش. برای انسانيت. و او، رخشان بنی اعتماد بود. که درست از اولين روزهای زندانی شدن من، به تکاپو در افتاد. تا راه چاره‌ای برای رهايی من، و آرامش خانواده‌ام بجويد. همکاران سينمايی را، و سينماگران را به نگارش يک نامه‌ی جمعی، فرا خواند. از جمعی از آنها امضا گرفت. و آن نامه را نيز منتشر کرد. به خانواده‌ی من سر زد. و ابراز همدردی و همراهی کرد. در اين ميان، همچنان جای خالی حضور آن دوستان غيرت‌مند، و جای خالی امضايشان بچشم می‌خورد.

باز می‌گويم: گلی به گوشه‌ی جمالشان. زندگی بايد کرد. درزندان، من تا ماهها، متعمدانه، وبخاطر اين که بازجويان بی‌ادب به من فحش ناموسی دادند و مرا کتک زدند، با خانواده‌ام تماسی نداشتم. دراين مدت، مرتب به اين فکر می‌کردم که دوستان ديرين من، همان غيرت‌مندان دور سفره‌ی انقلاب، حتما هياهوها به پا کرده‌اند، و طومارها فراهم آورده‌اند با هزار هزار امضا. هرروز با مسئولی و رييسی و خود رييس جمهورکه دم دستشان است، ملاقات می‌کنند و برای آزادی من، آرام و قرار ندارند. در اولين ملاقات با خانواده‌ام بود که باطل بودن خيالات من برمن آشکار شد. و دانستم که ميز، و حفظ آن، مختصات خاص خود را دارد. و نيز من درزندان آموختم که هرگز در اطراف دلخوری از کسی و جريانی پرسه نزنم.

اکنون که به نوشتن اين سطرها مشغولم، درون خود را از هرگونه دلگيری و دلخوری تهی می‌بينم. دوستان قديم من، همچنان دوستان من‌اند. من برای يافتن آنها، سالها زحمت کشيده بودم. و هرگز به اين راضی نيستم که از دستشان بدهم. زندان را برکتی برای خود يافتم که در خلوت آن، بنشينم و فکر کنم و بنويسم. و باز فکر کنم و بنويسم. من هرگز آنچه را که برمن و خانواده‌ام رفت، نه بردوستان قديم خود می‌پسندم، که برای هيچ بنی بشری نيز آرزو نمی‌کنم. ما بايد بياموزيم که کينه ها را بروبيم. و بياموزيم که نه با همه‌ی مردمان کشورمان هم ذات پنداری کنيم، بل همه‌ی انسانها را دوست داشته باشيم و برای حقوق شان ارج بنهيم و آنان را درکنار خود، و خود را درکنار خواسته های بحق آنان ببينيم.

سلام من به سرکارخانم رخشان بنی اعتماد. بخاطر هزار قامت مردانه‌اش. و بخاطر انسان بودنش. او شايد در غياب من، مجموعا ده بار با خانه‌ی من تماس تلفنی داشته و يکی دوبار نيز خانواده‌ام را ديده و از آنان دلجويی کرده است. من اما آزادگی اين بانوی فهيم و نيک انديش را می‌ستايم. همان آزادگی‌ای که حسين عزيز ما در کربلا از صف مقابل خود طلب کرد و بدان دست نيافت.

درباره‌ی هزار قامت مردانه‌ی بانوانی چون سرکارخانم محتشمی پور سخنانی دارم که بماند برای بعد. 

3 جعبه زیر فرم نظرات برای تبدیل فینگلیش به فارسی است:

ناشناس گفت...

Ba dorood caravan benoriizad AZIZ kenemooneh ensaniat vva shojat ast

ناشناس گفت...

نمی دانم این چگونه تعریفی است از زن که بگویی هزار قامت مردانه دارد. بااینکه برای شجاعت و صراحت ایشان و رنجی که کشیده بسیار بسیار احترام قائلم اما این نامه کمی خودپسندانه و شیوه ی ادبی اش ،دبیرستانی بود.

ناشناس گفت...

man ham az inke baraye tarif e yek khanoom sefat e mardane boodan ra be oo begooyand bizaram.

نمی دانم این چگونه تعریفی است از زن که بگویی هزار قامت مردانه دارد!!!!!!!!!!!!!!!

ارسال یک نظر

به جای «فینگلیش» نوشتن لطفا متن لاتین خود را در اینجا تبدیل به متن فارسی کنید و سپس آن را در جعبه نظرات قرار دهید و بفرستید. با سپاس.
 
باز طراحی کامل و کلیه‌ی حقوق:خبرنگاران سبز [تبدیل قالب:] Deluxe Templates --- [طراحی اولیه:] Masterplan --- [بهینه و فارسی شده:] مجتبی ستوده