خبرنگاران سبز/ نقد و نظر/ مقاله مهمان /حامد مفیدی: مهندس میرحسین موسوی، بارها اشارات مهمی به تکثر گرایی و ایجاد ظرفیت برای همه 70 میلیون نفر ایرانی در جنبش سبز کرده است.
اکنون حدود 30 سال از انقلاب اسلامی گذشته است. هیچکس نمیتواند به تأثیر بالای باورهای دینی قشر بسیار بزرگی از مردم در پیروزی این انقلاب و پیروی از آیت الله خمینی به جهت اعلام مرجعیت ایشان شک کند. نفوذ باورهای دینی در بدنه اصلی جامعه ایران که در طول 1400 سال به وجود آمده است یک «واقعیت» غیر قابل انکار است.
گرچه سوءاستفاده از دین به عنوان ابزار حکومتی که سابقه ای چند هزار ساله در اقصی نقاط دنیا دارد باعث باور عمیق بسیاری از افراد همین جامعه از جمله نویسنده این مقاله به سکولاریسم شده است، ولی باز هم این «واقعیت» بدنه جامعه بسیار پرتعداد را تغییر نمی دهد.
هماکنون میرحسین موسوی به سختی تلاش دارد که «اینسو»ی جنبش سبز را با «پذیرش تکثر اندیشهها، آزادی و دمکراسی» و «آنسو»ی جنبش را با «دین رحمانی و آرمانهای اولیه انقلاب چون عدالت خواهی و آزادی» وارد این بستر نجات 70 میلیونی کند. حالا این ما هستیم که با پذیرش مسئولیت تاریخی، شناختن تمام طیفهای جنبش سبز و مسئولیت مهندس موسوی در ایجاد یک بستر مشترک برای جنبش، ایشان را حمایت کنیم تا بتوان این بستر 70 میلیونی را کامل کرد و به مقصود رساند.یکی از وجوه مشترک «اینسو»ی طیف جنبش سبز و «آنسو»ی طیف جنبش سبز طبق تعریف مهندس میرحسین موسوی میتواندباور به آرمانهایی چون آزادی و انتخابات آزاد باشد که یک باور عمومی بسیار ارزشمند و قابل احترام است.
جامعه ما یک جامعه استبداد زده است. دهها کانال ماهوارهای، روزنامهها و تبلیغات دولتی در ایران هر روز، هر ساعت و هر لحظه در حال تبلیغ برای «آنسوی مذهبی و بسیار پرتعداد» طیف جنبش سبز هستند که جنبش سبز، یک جنبش صهیونیستی، فتنه انگیز، ضد مذهب، و لامذهب، ضد انقلاب است که برای نابود کردن دین توسط آمریکا و انگلیس و اسرائیل آمده است.
همین اکنون اگر یک نفر در کشوری مثل آمریکا در انتخابات عمومی معروف به ضد دین شود (مثلاً که این فرد ضد مسیح است!) بلافاصله میتوان تخمین زد که او انتخابات را باخته است! اکثر کاندیداها در آمریکا خود را یک مسیحی معتقد معرفی میکنند تا دل بدنه مردم را با خود همراه کنند.
حال شما میتواند حساب کنید که با تبلیغات سوء حکومت چه نیاز بزرگی به این وجود دارد که برای آن قشر بزرگ اعلام شود: جنبش سبز ضد دین نیست. جنبش سبز قصد نابودی دین را ندارد و حتی جنبههای رحمانی دین مانند توصیه به مَحبت، کمک به دیگران، رعایت حقوق مردم، عدم سکوت در برابر ظلم در جامعه ادامه پیدا خواهد کرد. ما آن قسمتی از دین را میخواهیم که اگر خلخال از پای یک زن یهودی به ظلم باز کنند حاکم آرزوی مرگ کند نه اینکه دسته دسته جوانان را در کهریزک زیر شکنجه بکشند و آمران در عافیت و دو نفر ناشناس به اعدام محکوم شوند.
و ما «در این سوی جنبش» حتی این را بر نمی تابیم و کلمه «دین رحمانی» را به تمسخر برعلیه میرحسین موسوی استفاده می کنیم و دانسته یا نا دانسته آب به آسیاب دولت کودتا میریزیم که قصد تکهتکه کردن جنبش را دارد.
هماکنون میرحسین موسوی به سختی تلاش دارد که «اینسو»ی جنبش سبز را با «پذیرش تکثر اندیشهها، آزادی و دمکراسی» و «آنسو»ی جنبش را با «دین رحمانی و آرمانهای اولیه انقلاب چون عدالت خواهی و آزادی» وارد این بستر نجات 70 میلیونی کند. حالا این ما هستیم که با پذیرش مسئولیت تاریخی، شناختن تمام طیفهای جنبش سبز و مسئولیت مهندس موسوی در ایجاد یک بستر مشترک برای جنبش، ایشان را حمایت کنیم تا بتوان این بستر 70 میلیونی را کامل کرد و به مقصود رساند.
همین الان اگر یک نفر در کشوری مثل آمریکا در انتخابات عمومی معروف به ضد دین شود (مثلاً که این فرد ضد مسیح است!) بلافاصله میتوان تخمین زد که او انتخابات را باخته است! اکثر کاندیداها در آمریکا خود را یک مسیحی معتقد معرفی میکنند تا دل بدنه مردم را با خود همراه کنند.










5 جعبه زیر فرم نظرات برای تبدیل فینگلیش به فارسی است:
کاملا با نظر شما موافقم امیدوارم همه دوستان در جنبش سبز با روشن بینی مسایل را مثل شما تحلیل کنند چون دیگر تاریخ نسل ما را نخواهد بخشید اگر آزموده را باز بیازماییم.
همه باید اتحادمان را در جنبش حفظ کنیم و مهندس موسوی نشان داده است که می تواند محور خوبی برای این اتحاد باشد.
۱- شما هم ظاهرا همان اشتباهی را کردید که عوام الناس میکنند یعنی سکولاریسم را مترادف با بی دینی و بلکه دین ستیزی گرفته اید. چنین تعبیری از سکولاریسم خطاست. سکولاریسم بمعنای بیطرفی دولت در دین است. یعنی دولت حق تفتیش در زوایای خصوصی زندگی مردم را به بهانه تطبیق با اسلام یا هر دین دیگری ندارد. هیچ دین و مذهب یا تفسیر مشخصی از دین و مذهب هم از رانت دولتی و یا سرنیزه حکومتی برای گسترش خود استفاده نمیکند.
۲- گر چه در کشور ما اکثر مردم مذهبی هستند اما هیچ مذهبی اکثریت مطلق ندارد. اولا ما در کشورمان علاوه بر مسلمانان، مسیحی و یهودی و زرتشتی هم داریم. تازه مسلمانان هم به دو دسته شیعه و سنی تقسیم میشوند. سنیان بیشتر در کنار مرزها زندگی میکنند. تازه همه شیعیان هم شیعه دوازده امامی نیستند. واقعیت اینست که شیعیان خود به ۷۰ گروه کوچکتر تقسیم میشوند. بنا بر این تسلط یک مذهب بخوصوص ظلم است به بقیه باورمندان به مذاهب دیگر. حکومت بیطرف نسبت به مذهب شهروندان از اقبال بمراتب وسیعتری در بین ایرانیان برخوردار است و خطر برخوردهای قومی و مذهبی و کلا گرایشات مرکز گریز را که ناشی از عدم تطبیق باورهای مردم با باورهای حکومتی میباشد را کاهش میدهند. از آنجا که بارهای حکومتی (مذهب رسمی) با سرنیزه حکومت و اموال ملت ایران پشتیبانی میشود، حال آنکه باورهای دیگر نه تنها چنین تکیه گاهی ندارند که مورد حمله حکومت هم هستند، این زلمی آشکار به بقیه مردم و باورمندان به افکار دیگر است.
۳- نجات ایران از مظالم یک دین حکومتی با پناه بردن به دین حکومتی دیگری امکان پذیر نیست. چه دوباره بنیاد گرایی و تعصب میتواند بار دیگر در لباس حمایت از دین جدید به کمک حکومتهای سرکوبگر بیاید و دوباره روز از نو و روزی از نو.جای دین نه در بطن جامعه مدنی که در حاشیه ان یعنی قلوب باورمندان به ان است. اصلا چرا باید برای نجات مردم از یک دین حکومتی به فریبکاری دین دیگری توسل جست؟ چرا برای نجات مردم از فریبکاری یک دین ، مردم را باید با دین دیگری فریب داد؟
۴- حکومت سکولار در یک کلام یعنی دخالت در زندگی مردم به اسم دین ممنوع. حکومت سکولار یعنی پنهان شدن پشت مقدسات برای فرار از پاسخگویی به مردم ممنوع. سکولاریسم یعنی برچسب محارب زدن و بستن دهان منتقدان به بی عرضگی، دزدی، فساد و بی لیاقتی آقایان ممنوع.
۱- شما هم ظاهرا همان اشتباهی را کردید که عوام الناس میکنند یعنی سکولاریسم را مترادف با بی دینی و بلکه دین ستیزی گرفته اید. چنین تعبیری از سکولاریسم خطاست. سکولاریسم بمعنای بیطرفی دولت در دین است. یعنی دولت حق تفتیش در زوایای خصوصی زندگی مردم را به بهانه تطبیق با اسلام یا هر دین دیگری ندارد. هیچ دین و مذهب یا تفسیر مشخصی از دین و مذهب هم از رانت دولتی و یا سرنیزه حکومتی برای گسترش خود استفاده نمیکند.
۲- گر چه در کشور ما اکثر مردم مذهبی هستند اما هیچ مذهبی اکثریت مطلق ندارد. اولا ما در کشورمان علاوه بر مسلمانان، مسیحی و یهودی و زرتشتی هم داریم. تازه مسلمانان هم به دو دسته شیعه و سنی تقسیم میشوند. سنیان بیشتر در کنار مرزها زندگی میکنند. تازه همه شیعیان هم شیعه دوازده امامی نیستند. واقعیت اینست که شیعیان خود به ۷۰ گروه کوچکتر تقسیم میشوند. بنا بر این تسلط یک مذهب بخوصوص ظلم است به بقیه باورمندان به مذاهب دیگر. حکومت بیطرف نسبت به مذهب شهروندان از اقبال بمراتب وسیعتری در بین ایرانیان برخوردار است و خطر برخوردهای قومی و مذهبی و کلا گرایشات مرکز گریز را که ناشی از عدم تطبیق باورهای مردم با باورهای حکومتی میباشد را کاهش میدهند. از آنجا که بارهای حکومتی (مذهب رسمی) با سرنیزه حکومت و اموال ملت ایران پشتیبانی میشود، حال آنکه باورهای دیگر نه تنها چنین تکیه گاهی ندارند که مورد حمله حکومت هم هستند، این زلمی آشکار به بقیه مردم و باورمندان به افکار دیگر است.
۳- نجات ایران از مظالم یک دین حکومتی با پناه بردن به دین حکومتی دیگری امکان پذیر نیست. چه دوباره بنیاد گرایی و تعصب میتواند بار دیگر در لباس حمایت از دین جدید به کمک حکومتهای سرکوبگر بیاید و دوباره روز از نو و روزی از نو.جای دین نه در بطن جامعه مدنی که در حاشیه ان یعنی قلوب باورمندان به ان است. اصلا چرا باید برای نجات مردم از یک دین حکومتی به فریبکاری دین دیگری توسل جست؟ چرا برای نجات مردم از فریبکاری یک دین ، مردم را باید با دین دیگری فریب داد؟
۴- حکومت سکولار در یک کلام یعنی دخالت در زندگی مردم به اسم دین ممنوع. حکومت سکولار یعنی پنهان شدن پشت مقدسات برای فرار از پاسخگویی به مردم ممنوع. سکولاریسم یعنی برچسب محارب زدن و بستن دهان منتقدان به بی عرضگی، دزدی، فساد و بیلیاقتی آقایان ممنوع.
دوستان
وظیفه یک سیاستمدار گسترش چتر جنبش -حزب، .... -بر سر اکثریت مردم هست.
به عبارت دیگر وی باید تلاش کند که افراد و اقشار هر چه بیشتری را پیرامون برنامه های خود -یا حزب خود- متعهد کند.این از نظر عقلی هم درست و برای پیروزی لازم است .
مهندس موسوی هم دارد همین کار را میکند.
البته وظیفه ما -من هم یک سکولار و حتا یک غیرمذهبی هستم- اینست که در ضمن اینکه به دعوت رهبران و پیشروان جنبش در جهت اتحاد برای مبارزه پاسخ مثبت میدهیم از اصول مورد نظر خود هم دفاع و آن را تبلیغ کنیم .
این دو با هم مغایرتی ندارد.
ما که نباید مثل رژیم هر لحظه طرفداران و حامیان خود را از قطار پیاده کنیم.
ناشناس عزیز:
گفته ای که "وظیفه یک سیاستمدار گسترش چتر جنبش -حزب، .... -بر سر اکثریت مردم هست."
آیا با برقراری تشیع حال از نوع سبز یا سرخ ان، اکثریت مردم زیر پوشش قرار میگیرند؟ آیا مسیحی، یهودی، زرتشتی، اهل تصوف و شیعیان معتقد به فرق دیگر زیر چتر چنین جنبشی قرار میگیرند؟ سکولاریسم، که اتفاقا از این نظر چتر بزرگتر و بهتری است چرا که سکولارها نسبت به دین بیطرف هستند.
گفته ای که ".....البته وظیفه ما -من هم یک سکولار و حتا یک غیرمذهبی هستم- اینست که در ضمن اینکه به دعوت رهبران و پیشروان جنبش در جهت اتحاد برای مبارزه پاسخ مثبت میدهیم از اصول مورد نظر خود هم دفاع و آن را تبلیغ کنیم ......................."
یکی گفت خسن و خسین هر دختران مقاویه اند. حکایت شماست که در یک جمله اینهمه غلط داری. اولا که آقای موسوی رهبر جنبش نیست مگر آنکه کسی علاقه به بازگشت به "عصر طلایی امام خمینی" را داشته باشد. ایشان میتواند دنباله روی مردم باشد ولی در مقام رهبر نقش ایشان چیزی جز ترمز کردن حرکت مردم ایران و نگاه داشتن جنبش و خواستهای مردم در چهار چوب تنگ نظام جمهوری اسلامی نیست. تازه حتی در مقام رهبر هم که باشد، کسی وظیفه ندارد که به ایشان پاسخ مثبت دهد، مگر آنکه ایشان خیال دیکتاتور شدن داشته باشد.
در مورد وحدت هم باید نکاتی را به عرض برسانم:
1- وحدت و اتحاد با دنباله روی فرق دارد. دنباله روی کار گوسفند است و از ذهنیت تقلید و مرجعیت میاید که نوعی نگاه رمه گونه است به مردم و به هیچ عنوان با آزادی، دموکراسی و کرامت انسانی سنخیتی ندارد.
۲- وحدت همیشه در چهارچوب هدف انجام میشود و نباید نافی ان باشد. به عنوان مثال، یک نهضت آزادی خواه نباید و نمیتواند با گروه و دسته و فردی اتحاد ایجاد کند که اساسا به دموکراسی و آزادی اعتقاد ندارد. در مورد جنبش مردم، اگر این جنبش، جنبشی مترقی و آزادیخواه است، نمیتواند با مرتجعینی متحد شود که هدفشان بازگشت به "عصر طلایی امام خمینی" (دهه سیاه ۶۰) است.
گفته اید که : "ما که نباید مثل رژیم هر لحظه طرفداران و حامیان خود را از قطار پیاده کنیم. "
فرق است بین پیاده کردن افراد حامی رژیم توسط ولی فقیه و پیاده کردن و تصفیه افراد از یک جنبش مردمی. در رژیم اتحادها و تضادها بر اساس دوری و نزدیکی منافع مافیاهای مربوطه افراد است و نتیجه جنگ قدرت مافیاها در داخل رژیم. در حالیکه در جنبش مردم، نیروهای مرتجع و کسانی که میخواهند از جنبش مطالباتی مردم برای چانه زنی با حریف به عنوان برگ برنده سوء استفاده کنند و در صورت رسیدن به هدف، جنبش مردم را در پای قدرت خود قربانی کنند، باید از جبهه مردم خارج شوند که این شرط سلامت جبهه مردم است و شرط لازم برای احتراز از ابتلاء جنبش کنونی مردم به سرنوشت انقلاب ۵۷ که پس از پیروزی توسط خمینی به مسلخ برده شد و به اینجایی رسیدیم که امروز میبینیم.
ارسال یک نظر