فردوسی نماد ايراندوستی و فارسیدوستی است، کسی که سیسال رنج برد و داستانهای کهن ايرانيان را بهانه کرد تا زبان فارسی را (پس از يورش خانمان برانداز عربها به ذهن و زبان ايرانيان) زنده نگاه دارد. در دوران زدودن نشانههای آب و خاک ايران طبيعی است که فردوسی را نيز آماج بیمهری کنند: در اين سی و چند سال، دستگاه تبليغی رژيم چندان به اسطورههای دينی پرداخته و پول مردم را صرف پروژههای گرانی چون يوسف و سليمان و مختار و … کرده که جايی برای فردوسی و شاهنامهی او نمانده و اين گنجينهی سترگ از بنمايههای داستانی زيبا و دلنشين ايرانی خواسته و دانسته ناديده گرفته شده است. پس شگفتآور نيست که اين اندازه خودنمايی فردوسی بر ديوارهای شهر مشهد هم خاری باشد در چشم دينفروشان بیميهن.
خبرنگاران سبز/ از وبلاگها:خبری کوتاه اما سخت تلخ و دردناک: کارکنان آستان قدس رضوی بزرگترين نقاشی ديواری کشور در ميدان فردوسی مشهد را شبانه پاک کردند. پنجهزار متر مربع نقاشی و شعر شاهنامهی فردوسی و يکسال رنج و پشتکار شبانهروزی هنرمندان نقاش و چهل و پنج ميليون تومان پول مردم مشهد با همکاری و آگاهی خود شهرداری مشهد، شبانه دود شد و به هوا رفت. اين زيانها شايد در برابر زيانهای کلانی که بودن و ماندن اين حکومت به جان و دارايی ايرانيان میزند ناچيز باشد اما در دل اين خبر نکتههای مهمی نيز هست که دستمايهی چنين نوشتهای شود.
اخبار تاييد نشدهای هست دربارهی نقش اصلی آيتاله علمالهدا، امامجمعهی مشهد، در اين کار و اين که او خواسته به جای شعرها و نقاشیهای شاهنامه، حديثها و روايتهای دينی را بنگارند. با پيشينهای که از آقای علمالهدا در سختگيریهای دينی سراغ داريم (از جمله ممنوعيت برگزاری کنسرتهای موسيقی در شهر مشهد)، سرزدن چنين کاری از او بعيد نيست. اما گذشته از اين که چه کسی چنين دستوری داده در متن خبر نوعی رويارويی ديرينه به چشم میآيد که نيازمند شکاف بيشتر است: رويارويی دين و ميهن.
از آغاز انقلاب پنجاه و هفت تاکنون، همهی کوشش زمامداران سياسی اين کشور صرف کمرنگکردن و از ميانبردن نشانههای ميهنی ما بوده است. در يک سو، پيکاری لجوجانه با سنتهای ديرپا و بیزيان ايرانی همچون چارشنبهسوری و سيزدهبهدر و بیتوجهی به ميراث فرهنگی نياکان ما و تخريب آثار و عمارتهای تاريخی، و در سوی ديگر، برساختن مفهوم «امت اسلام» (انترناسيوناليسم دينی) و فراتر بردن مفهوم ملت از مرزهای جغرافيايی. (شايد توجه و دلسوزی جمهوریاسلامی برای مسلمانان غزه و لبنان و فلسطين را بتوان در نگاه نخست يک ادا و اطوار انساندوستانه به شمار آورد اما اين انساندوستی ظاهری هنگامی بیمعنا و پوچ به چشم میرسد که میبينيم اين پشتيبانی تنها در دايرهی تنگ مبانی دينی و محدود به همکيشان است و در خود ايران بسياری از انسانها به جرم داشتن عقيده و دين متفاوت زندانی و تحقير میشوند. تازه اين پشتيبانی دينبنياد هم وابستگی مستقيمی دارد به منافع سياسی جمهوریاسلامی و مثلن مسلمانان چچن از اين پشتيبانی محروم میشوند.)
از ميان مسوولان جمهوریاسلامی آنها که زيرکتر بودند کوشيدند هم دين و هم ميهن را در کنار هم داشته باشند و در کنار کوباندن شبانهروز بر طبل دين گاهگاهی هم به ميهن و نشانههای ميهنی روی خوش نشان دهند. آنان دريافتند که دين اسلام بهتنهايی نمیتواند معرف همهی ايران و ايرانيان باشد و ايرانيان به نشانههای هويتبخش ميهنی و ايرانی نيز نياز دارند. آنان پيوند ميان ايرانيان و نمادها و نشانههای ميهنیشان را پيوندی ريشهدار و ديرپا ديدند و دانستند که دامنزدن به تقابل دين و ميهن به زيان دين پايان خواهد يافت. [مثلن در دوران هشتسالهی خاتمی اين نگاه به نشانههای ميهنی پررنگ شد اما مشايی (به قصد بهرهبرداری سياسی و جستوجوی بنيانی ديگر برای مشروعيت دار و دستهی سياسی خود) آگاهانه پای کورش و منشور کورش و مکتب ايرانی را به ميان کشيد.] در دوران احمدینژاد که عصر حاکميت خرافههای دينی و غيردينی بوده، روحانيان که «ميهن» را (به عنوان يک منبع مشروعيت نادينی) تهديدی برای خود میديدند گستاخانه پا به ميدان گذاشتند تا با همهی توان نشانههای ميهنی را ريشهکن کنند. اين گروه در زدودن هر آن چه رنگ و بوی اين آب و خاک را داشته باشد چنان افسارگسيخته و بیپروا عمل میکنند که پرسشی همه را فرا میگيرد که مگر اينان خود ايرانی نيستند؟ البته با نگاه به همان پيوند ناگسستنی ايرانيان با ميهنشان میتوان گفت که پررنگکردن تقابل دين و ميهن به دست روحانيان در دراز مدت تيشه به ريشهی خود دين و دينفروشان خواهد زد.
فردوسی نماد ايراندوستی و فارسیدوستی است، کسی که سیسال رنج برد و داستانهای کهن ايرانيان را بهانه کرد تا زبان فارسی را (پس از يورش خانمان برانداز عربها به ذهن و زبان ايرانيان) زنده نگاه دارد. در دوران زدودن نشانههای آب و خاک ايران طبيعی است که فردوسی را نيز آماج بیمهری کنند: در اين سی و چند سال، دستگاه تبليغی رژيم چندان به اسطورههای دينی پرداخته و پول مردم را صرف پروژههای گرانی چون يوسف و سليمان و مختار و … کرده که جايی برای فردوسی و شاهنامهی او نمانده و اين گنجينهی سترگ از بنمايههای داستانی زيبا و دلنشين ايرانی خواسته و دانسته ناديده گرفته شده است. پس شگفتآور نيست که اين اندازه خودنمايی فردوسی بر ديوارهای شهر مشهد هم خاری باشد در چشم دينفروشان بیميهن.
اما پاککردن «شبانهی» اين نقاشیها هم معنای مهمی در خود دارد. چرا شبانه؟ مگر خود شهرداری مشهد در جريان نبوده است؟ مگر تمام مراجع و چهرههای دينی مشهد از چنين کاری حمايت نمیکردند؟ پس دليل پاککردن شبانهی اين شعرها و نقاشیهای شاهنامهای چيست؟ کارکنان آستان قدس رضوی و دستوردهندگان ميانی هم هر چه باشند ايرانی هستند و حتا در وجدان دينزدهی خود نيز شرمندهاند که با دست خود رنگ فراموشی بر گذشتهی اين سرزمين میکشند. پناهبردن به تاريکی شب برای پوشاندن و پنهانکردن همين شرمندگی تاريخی است.
سه راه جمهوری









0 جعبه زیر فرم نظرات برای تبدیل فینگلیش به فارسی است:
ارسال یک نظر