خدايا، در زمان سیّدعلی، بويژه در اواخر عمر او، مردمان، که طبق قانون، از حق انتقاد و اعتراض و اعتصاب برخوردار بودند، هيچگاه فرصتی برای ابراز خواستههای خود نيافتند. کمترين تقلای نقد و اعتراض آنان بحساب دشمنی و جاسوسی و براندازی گذارده میشد، و در حرکتی همهجانبه، همهی معترضان به شکنجه و زندان و انفرادی درمیافتادند، و در احکامی مضحک و از پيش مشخص، به سه سال و پنج سال و ده سال و اعدام، محکوم میشدند.
خبرنگاران سبز/ سیاست/ محمد نوریزاد:محمد نوریزاد در ششمین و به گفته خود او آخرین نامهای که مستقیما خطاب به سیدعلی خامنهای رهبر ج.ا.ا. نوشته با لحنی که نهایت دلسوزی برای سرنوشت تاریخی این مردم و این خاک و بوم در آن دیده میشود همچنین سیدعلی خامنهای را نیز مهربانانه، گرچه تلخ، خطاب قرار میدهد و با برشمردن خطاها و اشتباهات و گناههایی که وی باید برای آنها در درگاه خداوند پاسخگو باشد با لحن خیرخواهانه از او میخواهد که از مرگ که نزدیک است بهراسد و از این راه سیاه روی بگرداند و برای دنیای خود نام خوب و برای آخرت خود ذخیره مناسب فراهم کند. محمد نوریزاد پیش از این به دلیل نامههایی انتقادی دیگری که به علی خامنهای نوشته بود مدت طولانی در زندان انفرادی قرار گرفت و مورد آزار و اذیت و شکنجههای روانی نیز قرار گرفت. متن کامل این نامه در زیر تقدیم میشود.
سلام و درود به محضر رهبر گرامی ما حضرت آيتالله خامنهای
مرگ، بیگمان سر خواهد رسيد، و ما را و شما را به کام خود فرو خواهد کشيد. جنازهی ما را که ناشناس و بیکس و کاريم، با شتاب، به آغوش سرد گور میسپرند، و جنازهی شما را که معروف عالميد، مردمان بیشمار، بر سر دست میبرند و اشکريزان و بر سر زنان، جلوی چشم صدها دوربين و صدها خبرنگار و صدها ميهمان خارجی، در آرامگاه ابدیتان مینهند. مزار ما، گذرگاه باد و باران و محل تابش آفتاب داغ میشود، و مزار شما، با گنبد و بارگاهی مجلل، با تالارها و شبستانها و رواقها و صحنها و هتلها و دانشگاهها و حوزههای علميه، و با فروشگاهها و کتابخانهها و بوستانهايی پر از گل و گياه، آذين خواهد يافت.
ما، که غريب و گمگشتهايم، زود از خاطرهها محو خواهيم شد، شما اما، که از ساماندهندگان بخشهايی از تاريخ اين سرزمينايد، تا روزگاران دراز بر سر زبانها خواهيد بود. با هر آنچه که ما نخواهيم داشت، و با همهی آنچه که شما خواهيد داشت، يک سرنوشت مشترک، ما را و شما را به هم پيوند میزند. و آن: پوسيدن و خوراک مار و مور شدن جسمهايمان، و پاسخگويی به رفتار و اعمال دنياویمان در سرای باقی است. و باز اين که: ترازوی دقيق و مويين خدا، به يک جهش، تکليف خرد و کلان ما بینشانان را مشخص میکند، و تعيين تکليف شما، به خاطر مسئوليتهای فراوانتان به درازا خواهد کشيد.
گرچه در دستگاه سريعالحساب خدا، زمان به کشداری ايام عمر ما نخواهد بود، با شما اما، تا به ريز ريز امضاها و امر و نهیها و خندهها و اخمها و طردها و جذبهايتان رسيدگی نشود، زمان بر شما به کندی گامهای مور، گذر خواهد کرد.
ما را و شما را يک به يک بر بلندیهای محشر میايستانند تا راضيان و ناراضيان با عبور از مقابل ما، ما را و شما را شناسايی کنند و فرياد هواخواهی و دادخواهی سر دهند. ما را که آوازهای با ما نيست، مردمان فراوانی نخواهند شناخت، شما را اما دوستان راضی، و شاکيان ناراضی بسيار خواهد بود.
دوستان و دوستداران شما، از نيکیهای شما خواهند گفت. که:
خدايا، ما شاهد بوديم که سیّد علی خامنهای، سخنوری شجاع و نترس و صاحب نفوذ بود. ما را در همه حال به تقوای الهی دعوت مینمود. صدای خوشی در نماز داشت. از مال دنيا هيچ برای خود برنداشت. يک تنه دست به گلوی آمريکا و اسراييل فشرد و جلوی چشم مردمان دنيا، با اين زورگويان خدانشناس درافتاد. سيد عزيز، کشور ما را از هزار توی فتنهها عبور داد و به هر بهانه، ما را از دشمنان در کمين باخبر کرد و بر حذر ساخت. در زمان دراز رهبری او، کشور ما گرچه درفقر و فساد ريشهداری دست و پا میزد، همزمان اما از سلولهای بنيادين به شليک موشکهای يک و دو و سهی شهاب، و از آنجا به غنیسازی اورانيوم، و از آنجا به پرتاب ماهوارهی اميد، و حتی به پيروزی حزبالله لبنان در جنگ ۳۳ روزه بر اسراييل دست يافت. ما ای خدا، در زمان رهبری او، از انزوای فقر به در آمديم و به نوا رسيديم. خدايا، ما که در دنيا از او، و از رهبری او خوش و خشنود بوديم، تو نيز بيا و از او راضی باش و حساب و کتاب دنيا را بر او آسان بگير و در بهشت خودت جا و مرتبهی مناسبی برای او مهيا کن.
رهبر گرامی،
همهی ما قبول داريم که شما هوشمندیها و درايتهای موثری را به روان جامعه جاری فرموديد، اما شرمندهام که فراتر از دوستان و دوستداران شما، که عمدتا از بهرهمندان رهبری شمايند، جماعتی نيز از شما به خدا شکوه خواهند کرد. من، از باب دوستی و رفاقت، و از باب فردای نيکی که برای شما آرزو دارم، شمارگانی از اين شکوهها را برای شما واگويه میکنم تا مگر در اين فرصت باقيمانده، خود را برای پاسخگويی به مطالبات رها ماندهی مردم در پيشگاه عدل خدا آماده کنيد. با اين اشارت، که دستگاه حسابگری خدای متعال، خود به ذات رفتار ما و شما واقف است، و ابراز رضايت و شکايت مردمان، تنها تراشهی نوری است از عدالت او تا حجت بر همگان ما وشما تمام شود. از زبان شخص شما بارها و بارها شنيدهايم که: مراقب ”حق النّاس” باشيد. هرآنچه که من در اينجا از شکواييهی مردمانمان در محشر عدل خدا بر میشمرم، گزيدهای از ميليونها حق پنهان و آشکاری است که شما چه بخواهيد و چه نخواهيد، بايد بدانها پاسخ گوييد.
شايد دوستان چشمبستهی حضرت شما که در دستگاههای قضايی و امنيتی به انجام وظيفه مشغولند، از نمونهی پرسشهايی که من برای شما آوردهام برآشوبند و با من آن کنند که با صدها بیگناه کرده و میکنند، شما اما بزرگوارانه به آنها بفرماييد: چه نوریزاد را خاموش کنيد و چه نکنيد، و چه او را به داغ و درفش بسپريد و چه به تبعيد و آوارگیاش دراندازيد، من خامنهای در فردای حسابرسی نافذ خدا با همين پرسشها مواجهم. او را رها کنيد که او حق دوستی را با من بجای آورده و مرا از فردای بیکسیام باخبر کرده است. پس با اين مقدمه، شما را به عرصهی محشر میبرم. به همان بلندی مشرف. شما هستيد و مردمان معترض. و خدايی که قاضی منصف اين عرصه حساس و حتمی است.
در آن وادی پراضطراب، شاکيان شما از شما به خدا شکوه خواهند کرد و ندا در خواهند داد:
۱- ای خدا، سیّدعلی خامنهای، درکنار خوبیهايی که بايد میداشت و داشت، و با کارهای خوبی که بايد انجام میداد و داد، از همان بدو رهبری اما، برطبل تفرقهی آحاد مردمان کوفت و با علم کردن بيرق «خودی و غيرخودی» جامعه را رو به انشقاق هرچه بيشتر شتاب داد. وی، هيچگاه به ما که موافق او و کارهای او نبوديم، روی خوش نشان نداد و تا توانست، راههای عبور ما را مسدود کرد. خدايا، مگر نه اين که او، علاوه بر آن که رهبر موافقان خود بود، رهبر ما مخالفان و منتقدان خود نيز بود؟ از او بپرس چرا حق رهبری را دربارهی ما مخالفان ادا نکرد؟ چرا بيهوده ما را به تنگنای دشمنی درانداخت؟ چرا حقوق ما را به هيچ گرفت؟ چرا در همه جا، گزينشگران او، راه را بر ما و بر فرزندان ما بستند و حيثيت اجتماعی و شهروندی ما را منکر شدند؟
۲- خدايا، دورهی طولانی رهبری سیّدعلی خامنهای، مرهون همراهی و همدلی ما مردمان ايران بود. او – سيدعلی – هيچگاه از جانب ما مردم به مشکلی که ناشی از عدم همراهی ما باشد، در نيفتاد. ما ايرانيان، جز همراهی با هر آنچه که او میخواست و بدان متمايل بود، دغدغهای نداشتيم. اما عجبا که درهمان سالهای رهبری او، جو جامعه، به لايههای تودرتوی خوف و هراس آلوده شد. جمعی از مردمان، به خاطر کمترين اعتراض و نقد از بزرگان تحميلی، به حبس و شکنجه در میافتادند و دچار آسيبهای روانی و اجتماعی فراوان میشدند. شبها و روزهای خانوادههای بسياری، در متن اضطراب سپری میشد. تا بدانجا که: امنيت روانی جامعه مخدوش گرديد. فضای تلخ پليسی، جان جامعه را خراشيد. امنيتی هم اگر بود، برای موافقان او بود. نصيب مخالفان، گرچه نخبه و برجسته و کاردان و کارآمد، جز هراس، هيچ نبود.
۳- خدايا، در دورهی رهبری سیّدعلی، قانون، و تن سپردن مسئولان به قانون، خوار و خفيف شد. خواص، از قانون، نردبانی برای بالا رفتن از فرصتها پرداختند. يک فلکزده بینشان، بخاطر يک ميليون بدهی، به زندان حکومت میافتاد، اما رييسجمهور مطلوب او، و معاون اول رييسجمهور، و برخی از وزرا و مديران دولتی او، با ميلياردها اختلاس و کلاشی، در ماراتن فريب مردم، دکمههای بيخ گلو را به رخ میکشيدند و به ريش قانون و به ريش مردم میخنديدند. همين قانون، درمجلس، فرش زير پای نمايندگان بزدل مجلس میشد. تا در دستگاه قضايی توسط برخی از قاضيان مرعوب و رشوهخوار ذبح شود، و پوستش به دست جمعی از ماموران وزارت اطلاعات دريده گردد، و تا مايملکش، به يغمای آن دسته از سپاهيانی رود که در چارچوب قانون میايستادند و هيکلش را رنگ میزدند.
۴- خدايا، در زمان رهبری سیّدعلی، کارهای خوب و فراوانی صورت گرفت، با آن همه اما، اعتياد و بیکاری و مصرف فراوان، عضو موثری از شاکلهی کشور شد. آبروی کشور در سطح جهان، فرو کشيد و به انتهای جدول آبروداران جهان نزول کرد. علتش اين بود که هم خود سيدعلی، و هم دولتمردان، و هم مجلسيان، و هم قاضيان، و هم پاسداران، و خلاصه: همه و همه، مشغلههايی پيدا کرده بودند که سخت مشغولشان کرده بود و فرصتی برای آنان باقی نمانده بود تا به سالمسازی فضای کلی جامعه بپردازند. وقتی هر يک از اينان به کارهای متعددی گرفتار بودند، کسی نمیماند که به اعتياد گستردهی مردان و زنان و جوانان کشور، و به بيکاری آنان، و به مصرفگرايی فراوانشان، و به کجرویهای مکررشان رسيدگی کند.
۵- در زمان سیّدعلی، خدايا، ريا و چاپلوسی و دروغ و مسئوليتناپذيری مردم و مسئولان، به فرهنگی رايج منجر شد. مسئولان، پيوسته دروغ گفتند و کج رفتند، و مردم، با نگاه به آنان، از آنان آموختند: آنجا که فرد نامتعادلی چون رييسجمهور دروغ میگويد و پول و فرصت مردم را بالا میکشد و دوستان خود را نيز دراين حرامخواری و به باد دادن فرصتهای بیبازگشت کشور تهييج میکند، پس چرا آنان نخورند و مصرف نکنند و دروغ نگويند و دوستان و همکيشان خود را به نوا نرسانند.
۶- نخبگان، خدايا، به دليل بر سر کار بودن ناشايستگان و نالايقان، و به دليل تخريب وجههی قانون، و به خاطر امنيتی که وارونه عربده میکشيد، ناگزير به خارج از کشور پناه بردند. و کشور، روز به روز، به فقر نخبگی درافتاد. کارهای محوری کشور بر زمين ماند. مديريت کودنانهی مبتنی بر نفتخواری، نشان داد که جز شعارهای سطحی سال به سال، هيچ تحرک قابلی برای اقتصاد غيرنفتی کشور در کار نبود. خدايا بزرگان ما، ما را جوری تربيت کردند که جز مصرف و کمکاری و کجروی، دغدغهای نداشته باشيم. نخبهها رفته بودند و کشور، دربست در دست آنانی بود که با نخبگی نسبتی نداشتند. و همين آفت نخبهکشی و گرايش به بینخبگی، باعث شد که کارها بدست نااهلان و بیسوادان بيفتد و دارايیهای کشور به باد داده شود.
۷- خدايا، در زمان سیّدعلی، بويژه در اواخر عمر او، مردمان، که طبق قانون، از حق انتقاد و اعتراض و اعتصاب برخوردار بودند، هيچگاه فرصتی برای ابراز خواستههای خود نيافتند. کمترين تقلای نقد و اعتراض آنان بحساب دشمنی و جاسوسی و براندازی گذارده میشد، و در حرکتی همهجانبه، همهی معترضان به شکنجه و زندان و انفرادی درمیافتادند، و در احکامی مضحک و از پيش مشخص، به سه سال و پنج سال و ده سال و اعدام، محکوم میشدند.
۸- خدايا، ديدی که خامنهای، در کنار همهی خصلتهای خوبی که داشت، برای تداوم رهبریاش اما، مقولهای به اسم نظارت استصوابی را در انتخابات مجلس خبرگان باب کرد تا مبادا، نمايندهای مستقل و منتقد و صاحبرای، به آن مجلس راه يابد و به ساحت رهبری او و خطاهای رهبری او متعرض شود. نتيجه اين شد که نقد از رهبری به گناهی نابخشودنی تغيير ماهيت داد و کسی را جرات اعتراض و ايراد و پرسش نماند. و باز نتيجه اين شد که هالهای از تقدس به ساحت رهبری او راه يافت و بکلی سيدعلی را از دسترس ما مردم جدا کرد و به دوردستهای تقدس برد و بر سرير سروری نشاند. قدرت مطلقهای که او برای خود سامان داده بود، هرگز به کسی و جريانی اجازهی ورود به حريم آسيبشناسی خيرخواهانه رهبر نداد. نتيجه اين شد که خلافکاری، به بدنهی بيمار و تبآلود ارکان اصلی کشور رسوخ کرد. و کسی نبود از کسی مطالبهی حق مردم کند. کشور سال به سال، از جهات گوناگون فرو کشيد و در زبالهی روابط تو در توی مناسبات سخيف طايفگی فرو رفت و پس کشيد و با همهی هزينهها و شهيدها و آسيبها و زحمتها، به جايی نيز نرسيد.
۹- در ادامهی اين فروپاشیهای همهجانبه، به چهرهی کلی کشور نقابی از دروغ بسته شد. به نحوی که: صدا و سيما، خشنترين دروغها را آذين بست، و وجههی ملی بودن خود را در سانسوری سراسيمه و گسترده، به فريبی مشمئزکننده تنزل داد. و ساير رسانهها نيز، به تلمبهای مانند شدند که از چاه آب، به جای آب، سرگينهای بويناک بيرون میکشيدند و جبّارانه آن را بر طبق نياز مردم مینهادند.
۱۰- خدايا، سیّدعلی، رسما در دفاع از فرد کمخردی چون احمدینژاد به ميدان رفت و سيمای مستقل رهبری خود را خرج او کرد تا به زعم خويش حفظ نظام را که از اوجب واجبات بود، جامعيت بخشد. و حال آن که، حفظ نظامی که تا گلو در پلشتی و دروغ و فريب و ورشکستگی فرو رفته بود، جفا به مقام خداوندگاری تو، و جفا به ما مردم و نسلهای بعدی ما بود. بايد آن نظام آلوده به دروغ، جايش را به يک نظام درست میداد اما خامنهای راه را بر هرگونه تغيير بست تا بساط قدرت، همچنان در اختيار او باشد.
۱۱- خدايا، در زمان دراز رهبری سیّدعلی، نمايندگان روحانی او، به هر کجای مقدّرات جامعه سر فرو بردند و بی آن که مسئوليتی بپذيرند، در بايدها و نبايدها و حيثيات کلی کشور دخالت کردند. و چون سواد و آگاهی و تخصصی در آن امور نداشتند، روند اوضاع کشور را به قهقرا بردند. سال به سال، کشور، به لحاظ علمی، و به لحاظ توسعه و رشد در موازين حقوقی و اجتماعی و فرهنگی، فرو کشيد. تا آن که در انتهای رهبری او، جمهوری اسلامی ايران، در کنار کشورهای ورشکسته، به آمار جهانی راه يافت. اختناق و سانسور و حقپوشی، به رويهای متداول بدل شد. هم در ميان مردم، و هم حتی در ميان روحانيان. روحانيتی که جذابيت منبر و خطابهاش در آزادگیاش بود، و در سخنوری شورانگيز و منتقادانه و روشنگرانهی او، به آنچنان بهتی از ترس و خط قرمزهای حکومتی در افتاد که در منبر او هيچ فصل مشترکی از درد و داغ مردمان مشاهده نشد. اين بهت ناشی از ترس، به خانهی معنوی روحانيان که حوزههای علميه باشد نيز راه يافت و از او چهرهای مخوف پرداخت. هيچ روحانی مستقلی پيدا نشد که ترس را زير پا بگذارد و سخن از بغضها و دردهای مردم بگويد و انگشت بر نقد مراجع و حوزهها و حاکميت بگذارد. روحانيتی که هويتش در استقلال و عدم وابستگیاش به حکومتها بود، به آنچنان روزی از بیهويتی دچار شد که جز روحانيان مجيزگو را فرصت منبر و تبليغ نماند. چرا که روحانيان منتقد، به اسم منافق، از گردونهی مجامع و حوزههای علوم دينی کنار گذارده میشدند. در عوض، مداحان سطحی و فريبکار، فرصت جولان يافتند و طی سالهای متمادی، بلايی بر سر اسلام و شرافت دينی مردم آوردند که اگر کينهتوزترين دشمنان اسلام نيز به واژگونی تشيع در کشور ما اراده داشتند، هرگز به اين سهولت به آرزوی خود نمیرسيدند.
۱۲- خدايا، سيدعلی، با گماردن افراد سست و بیدانشی چون شيخ محمد يزدی بر راس دستگاه قضا، حيثيت قضا و قضاوت را در کشور ما به خاک انداخت. در کشورهای کافر دنيا، عدالت ناشی از قانون، حتی به رييسجمهور و دولت و بزرگان آن کشور میپرداخت و به محض تشخيص خطا، آنان را از بلندای قدرت به زير میکشيد. اما در کشور ما، قانون و قضا، به طنزی بدل شد که جز شوخی از آن چيزی مستفاد نمیشد. ظاهرا همگان، و بويژه بزرگان، راههای گريز و دور زدن قانون را به خوبی دريافته بودند و دليلی برای هراس از گرفتاری نداشتند. آنچنان که گويا جمعی از قاضيان به رشوه، و جمعی به نابخردی، و جمعی به انتشار نکبت در دستگاه قضا مامور شده بودند. و در آن ميان، از دست قاضيان صادق و قليل نيز کاری ساخته نبود. اوج فلاکت دستگاه قضا آنجا پا گرفت که روحانی خالیالذهنی چون صادق لاريجانی به حکم سيدعلی بر مسند قاضیالقضاتی کشور نشست. در طول تاريخ و در همه جای دنيای فهم، قاضیالقضات به کسی گفته و میگويند که در کار قضا و قضاوت، هم بلحاظ علمی، و هم از حيث تجربه، کارآمد قاضيان و کارکشتگان دستگاه قضا بوده باشد. اما اين شيخ، بدون اين که ذرهای تجربه، و ذرهای دانش قضايی داشته باشد، بر مسندی نشست که هرگز مستحقش نبود. وی، نيامده آستينها را بالا زد و گوش بفرمان شد و هرچه را که ماموران وزارت اطلاعات و پاسداران امنيتی به او دستور فرمودند، در دستور کار خود قرار داد و برای اولين بار در تاريخ قضا و قضاوت، به خلق جرمهايی مبادرت ورزيد که از فرط سستی، کودکان را نيز به خنده وا میداشت. اما همين جرمهای خندهدار، باعث شد که با امضای اين شيخ قضاوت نکرده و قضاوت نديده، ناگهان صدها مرد جوان و پير و زن و دختر به زندانهای انفرادی و شکنجه در افتادند. خدايا، ما به چشم خود ديديم که انسانيت، در آن ژوليدگی قضايی، چگونه به هيچ گرفته شد، و عدالت و علی و اولاد علی، و همهی آموزههای دينی، به اسم دين چگونه به مسلخ برده شدند.
۱۳- البته خدا، در همهی اين سالها، سيدعلی، فرهنگ شعارگويی و شعارخواری را در جامعهی ما به اعلا درجه رساند. تا توانست، با الفاظی تند و گزنده، و با ادبياتی که دورهاش سپری شده بود، با قدرتهای برتر جهان سخن گفت. بی آن که پا به پای مرگ بر آمريکاهای مکررش، در داخل، مقدمات درستی و عدل و انصاف و کار و توليد و معيشت و رشد و توسعه و بالندگی را فراهم آورد. اين ادبيات، از گنجينهی دارايیهای خود، فرد منطبقی چون احمدینژاد را برگزيد و برکشيد و بر مسند نشاند تا بلندگوی شعارگويی فعالتر شود، و سفرهی شعارخواری عوام، با همهی فلاکتی که گرفتارش بودند، آذين يابد. اين شعارها، کشور ما را بر صدر جدول نفرت مردمان جهان نشاند. هر کجا در هر نقطه از جهان فهم، تا اسم ما ايرانيان شنيده میشد، ای خدا، بی آن که ديرينگی چند هزار سالهی ما، و دارايیهای علمی و فرهنگی ما متبادر شود، تندی و عبوسی و هيمنهی تروريستی ما تبليغ میشد.
۱۴- خدايا، ما از همين صحرای محشر، با صدای بلند اعلام میداريم: ماموران سيدعلی ممکن است از مطالعهی اين نوشته برآشوبند و برای نويسندهی صادق آن برنامهای تدارک ببينند. به آنان بگو که اگر نوریزاد در زمان علی (ع) بود و اين نامه را از سر خيرخواهی و حتی انتقاد صرف برای او مینوشت، با آغوش گشودهی علی و ياران او مواجه میشد و هرگز کسی متعرض او نمیشد. اما چرا در جامعهی ما، علی و اولاد علی، برای حکومتی هزينه شدند که نسبتی با عدل و سيرهی علی نداشت اما مرتب از علی سخن میگفت و از همگان انتظار همراهی داشت و همگان را نيز به عاقبت کوفيان و خائنان کوفه احاله میداد.
۱۵- خدايا، سیّدعلی، با همهی مراتب علمیاش، و با همهی زيرکی و شم شريف سياسیاش، و با همهی ذکاوتهای منحصر بفردش، بی آن که خود به عاقبت رفتارش بينديشد، به برآوردن قدرتی مخوف و پنهانی دست برد. سپاه را که بايد از مراودات سياسی و اقتصادی و اطلاعاتی به دور میبود، به هر کجای مواضع کشور نفوذ داد و مستقيما دايرهی سياست را که به سلامت روانی آحاد مردم و برجستگان سياسی کشور محتاج است، به قمه و کلت و ضرب و شتم و زندان و شکنجه آلوده کرد. به موازات دستگاه رسمی وزارت اطلاعات، سپاه را واداشت تا او نيز به کارهای اطلاعاتی و امنيتی ورود کند و بساط موازی و مشرف بر وزارت اطلاعات را در همه جا بگستراند. اين قدرت پنهان، هم خود قاچاقچی فعالی بود و سالانه ميلياردها دلار از مبادی رسمی و غيررسمی به واردات کالا مبادرت میکرد، و هم با کلت و بیسيم و مسلسل خود در مناقصههای اقتصادی شرکت مینمود و در همه جا نيز برندهی بلامنازعهی اين مناقصهها بود، و هم به تنظيم روان امنيتی کشور - آنگونه که خود میخواست - دست میبرد.
مشغلههای اين چنينی، ای خدا، باعث شد که سیّدعلی، هرگزبه ميزان مصرف مواد مخدر در کشورش که در صدر جدول جهانی بود، نينديشد. و همچنين، هيچگاه به رواج تنفروشی دخترکان و زنان سرزمينش، و به فروپاشی روال رايج فعاليتهای اقتصادی مردمش، و به اسلامیکه زير دست و پای ماموران قلدر و بیخرد، و مسئولان بیکفايت، و قاضيان مرعوب و ناسالم پرپر میزد و استمداد میطلبيد، توجه نکند.
۱۶- تا اين که ندانمکاریها و شعارگويیها و فريبکاریهای فرد نالايقی چون احمدینژاد، سرنوشت سوزناک ما را به تحريم و تقبيح و تحقير جهانی درانداخت. بله ای خدا، جهانيان، با هر نيت و با هر آواری که برای ما تدارک ديده بودند، در تحريم همهجانبهی ما متحد شدند. التماسهای پنهان و آشکار رييسجمهور آشفته حال ما به جايی نرسيد. تا اين که متحدان جهانی، با همين تحريمهای همهجانبه، بساط کاذب برقراری و برپايی ما را برچيدند و بر زمين گرممان کوفتند.
رهبر گرامیما،
کامتان شيرين. اگر که، از مطالعهی اين نوشته کامتان تلخ شده است. ما به همگان، و حتی به کودکانمان آموختهايم: دوستی در صداقت است، گر چه تلخ. اگر مرا بنا بر چاپلوسی و فريب بود، شما را با الفاظی نرم و سراسر مداحانه میستودم. اما چه کنم که هنوز شما را دوست دارم و به نام نيک شما در پهنهی تاريخ اين سرزمين، سخت مشتاقم. پس، اين آخرين نوشتهای است که مستقيم، رو به شما مینويسم. و خود، به عاقبت تلخ آن واقفم. چرا که ماموران و قاضيان گوش بفرمان ما، در کار خود استادند. آنان نيک میدانند چگونه يک معترض و منتقد را با شکنجه و فحشهای ناموسی به تنگنای روحی و روانی در اندازند. من همهی اين ابتلائات آتی را بجان میپذيرم تا صدای سخن خود را به گوش حضرت شما برسانم.
ای کاش بعد از پنج نامهای که چه در بيرون زندان و چه از داخل زندان برای جنابعالی نوشتم، مرا فرا میخوانديد و بر من میآشفتيد که فلانی، تو را چه میشود؟ مرگت چيست؟ و من، با شما، نه از فرصتهای از کف رفته، نه از بسيج و سپاه واژگون شده، نه از بنبست حتمی و فروپاشی عنقريب، نه از مردم از کف رفته، نه از فلاکت جهانی مردمان ايران، بلکه از ضربههايی میگفتم که بر در خانهی شما میخورد و شما آنها را نمیشنويد. و آن، ضربههای کف دست مرگ است که بر خانهی دل ما و شما میخورد و ما بیاعتنا به او، سر به کار دلخواه خود فرو بردهايم. بله رهبر گرامی، مرگ، بیگمان سر خواهد رسيد، و ما و شما را به کام خود فرو خواهد کشاند. جنازهی ما را که ناشناس و بیکس و کاريم، با شتاب، به آغوش سرد گور میسپرند، و جنازهی شما را که معروف عالميد، مردمان بیشمار، بر سر دست میبرند و اشکريزان و بر سر زنان، جلوی چشم صدها دوربين و صدها خبرنگار و صدها ميهمان خارجی، در آرامگاه ابدیتان مینهند.
رهبر گرامیما،
اين که ”آخرين نامه” را به اين نوشته عنوان دادهام، نه از اين روی است که اميدم از شما و اصلاح امور کشور سلب شده است، بلکه آرزو دارم در اين روزهای پايانی عمر، نام نيکی از خود به يادگار گذاريد و خطاهای رفته را به سامان خويش باز آوريد. فردا، مردم از ما که بینشان و بیآوازهايم، هيچ نخواهند گفت، اما از شما، به محافل مردمان، سخنان فراوانی راه خواهد يافت. آنان با غرور خواهند گفت: خامنهای، رهبری فهيم و باخرد بود. گرچه در مقطعی از اواخر عمرش، رشتههای ادارهی کشور از دستش به در رفت و خسارتها بالا گرفت، در سالهای بعد اما، وی به مجاهدتی شبانه روز پرداخت. دلهای رميده را از هر سو بر سر سفرهی همدلی باز آورد و برای ايرانيان پراکنده آغوش گشود. اشکها را سترد. قدرتهای در سايه را از هر کجای کشور به زير کشيد. به نمايندگان مردم اقتدار بخشود. خود را، همچون نلسون ماندلا، از منصبهای کليدی کشور کنار کشاند و راه را بر حاکميت قانون هموار ساخت. بساط رابطههای مخوف را برچيد. آدمهای کمخرد خانه کرده بر مسندها را به زير آورد و برجستگان و شايستگان را بر سر کارها گمارد. مرز مضحک ميان خودی و غيرخودی را محو کرد و شرافت مخدوش ايران و ايرانی را ترميم کرد و برکشيد.
آری رهبر گرامی،
همهی ما دوست داريم شما را بر بلندای سربلندی ببينيم و نام نيک شما را بر تارک همارهی تاريخ سرزمين خويش تماشا کنيم. شما اکنون، در دو قدمی يک چنين افق مبارکی ايستادهايد. در اين يک سال گذشته، مردمان ما توسط همان قدرتهای در سايه، به آسيب و تفرقه و انشقاقی بزرگ دچار شدهاند. به اميد روزی در همين نزديکیها، که با درايت شما، همهی دورنگیها به يکرنگی، و همهی جدايیها به يکتايی منجر شود. و اين، ممکن نخواهد شد الا با به بازی گرفتن فهم مردمان. حکومتی که بر جهل مردمان خويش خانه بسازد، شايستهی حتمیفروپاشی است. و شما نيکتر از ما میدانيد که: ما را جز به فرا بردن فهمها، و اعتنا بخشودن به خواست مردمانمان چارهای نيست.
رهبر گرامی،
اگر پرسش شما اين است که از کجا میتوان آغاز کرد، پاسخ میدهم: به يک دستور شريف شما همهی زندانيان بیگناه ما به آغوش عزيزان خويش باز میگردند. اين همان بارقهی پربرکتی است که اميد بارش آن را به شما دل بستهايم. مابقی راه را خود خدا پيش روی شما خواهد گشود. و من، نام نيک شما را میبينم که مردمان ما با غرور بر زبان میآورند و بدان مباهات میکنند. يا علی!
فرزند شما: محمد نوریزاد
بيست مرداد هشتاد و نه









6 جعبه زیر فرم نظرات برای تبدیل فینگلیش به فارسی است:
درود بر شرفت ای مرد
صرفنظر از بار افشاگرانه ، این متن گویای این نکته است ، که نگارنده خود به همان عارضهای که در ذم آن سخن میراند و به خوبی در تیتر آمده است ، مبتلاست !
خدا همه ی مریضهای اسلام را شفا دهد ! و سایه منحوسشان را از سر این ملت نجیب کم کند !
آمین یا ربّ العالمین !
خدا تو را حفظ کند
خدا حفظت کنه ای مرد
با سد علی گدا اینجور حرف زدن مثل یاسین خوندن تو گوش خره. باید کون این جاکش رو جر داد
با جر دادن کون این جاکش موافقم و آمادگی خودم رو برای اینکار اعلام میکنم
ارسال یک نظر