هيچ کس در تاريخ ايران اين چنين که شما اشتباه کرديد اشتباه نکرد. رضا شاه، که رحمت خدای براو باد، وقتی فهميد ديگر جای ماندن ندارد، رفت، با پای خودش رفت و در غربت مرد. محمدرضا شاه که خدايش بيامرزد، وقتی اشتباه کرد و به موقع به مردم آزادی نداد و در غرور خويش غرق شد، وقتی دانست که اشتباه کرده است، چمدانش را بست و رفت. رفت قبل از اينکه همه ارتش هزاران نفر را به خاک و خون بکشند چون می دانست کشوری که با خون حفظ شود، کشور نيست. آيت الله خمينی وقتی فهميد که اصرارش برای ادامه جنگ فقط به کشتن جوانان مردم منجر شده است، جام زهر را سرکشيد و صلح کرد. اگرچه تمام آنان اشتباه کردند، اما وقتی فهميدند اشتباه کرده اند، مردم و کشور را قربانی نکردند. شما چه اصراری داريد که ايران را از روی نقشه جهان محو کنيد؟ چه دشمنی با اين ملت داريد؟ آيا اين ملت چون شما را دوست ندارد، بايد حقير و فقير و معتاد و فاسد و بيمار و مسموم و بی منزلت شود؟ آيا اين کشور چون اندازه اش از شما بزرگتر است، بايد نابود شود چون شما نمی خواهيد برويد؟
خبرنگاران سبز/ نامه ها/ سیاست:

----------------------------------
آقای خامنهای! خود کرده را تدبیر نیست
نامه قديانی ازاوين مرا بر سر شوق آورد و اين می نويسم تا بر صفحات آخر کتاب " ظهور و سقوط سيد علی خامنه ای" چيزی افزوده شود
می خواستم در ميان اين همه نامه که از برکت رفتار شما و خواست برادرم جناب نوری زاد برايتان می رسد، من به شعری بسنده کنم و گمان کردم چيزی اضافه بر ديگران ندارم که بگويم، اما نامه جناب قديانی از زندان اوين مرا بر سر شوق آورد و اين می نويسم تا بر صفحات آخر کتاب " ظهور و سقوط سيد علی خامنه ای" چيزی افزوده شود و کلماتی شايسته آن ولی خودخوانده بيافزايم.
در سخنرانی کرمانشاه تان پرسيده ايد: " آيا نظام روزی پير و از کار افتاده خواهد شد؟ و آيا اگر اين وضع پيش آمد راه علاجی وجود خواهد داشت؟" و من هنوز نمی دانم چرا برای پرسش از زمان حال و آينده استفاده کرده ايد، در حالی که پاسخ اين سووالات و همچنين خود اين سووالات موضوعاتی قديم اند و بايد چنين پرسيده می شد که " اکنون نظام پير و از کارافتاده شده است، آيا برای جلوگيری از اين پيری و از کارافتادگی راهی وجود داشت؟" لابد سووال خواهد شد که اگر اين زمان گذشته است، پس چرا هنوز به آن پاسخ می دهيم؟ از نظر من زمان جلوگيری برای از کارافتادگی نظام گذشته است، اما شما هنوز زنده ايد و هنوز وقت داريد که برويد.
آقای خامنه ای!
می گويند استبداد آدمها را ساده لوح می کند، چرا که هرگز ذهن شان جز سووالاتی آماده و پاسخ هايی معلوم با چيزی مواجه نيست. حق انتخاب محدود می شود و وقتی حق انتخاب محدود می شود چيزی برای فکر کردن نمی ماند. وقتی بناست به مصلحت کشوری فکر شود صدها معادله برای سنجيدن وجود دارد، ولی وقتی تنها يک شخص ملاک سنجش خوب و بد است، همه پاسخ ها معلوم است. کشور برای چه اداره می شود؟ برای حفظ رهبر. ارتش برای چيست؟ برای حفاظت از پيشوا. مجلس برای چيست؟ برای تصويب قوانين مورد نظر پيشوا. دولت برای چيست؟ برای اجرای دستورات رهبر. تاريخ برای چه نوشته می شود؟ برای نشان دادن نقش پيشوا. جهان برای چه خلق شده است؟ برای اينکه رهبر بيايد و حکومت کند. بزرگترين سياستمدار قرن کيست؟ رهبر ما. هدف جنبش بيداری اسلامی چيست؟ اجرای الگوی مورد نظر رهبر ما. موتور تحرک جنبش اسلامی چيست؟ نظرات رهبر ما. متوجه هستيد؟ می فهميد؟ اين جمله ها را قبلا نشنيديد؟ وقتی مائو کتاب سرخ و قذافی کتاب سبز و استالين کتاب ماترياليزم تاريخی و ماترياليزم ديالکتيک را می نوشتند، همه سووالات و پاسخ ها ساده شد. آنقدر که هيچ سووالی برای کسی پيش نيايد. اصلا تبديل حکومت پيچيده به دولت آسان برای همين است. برای اينکه دولتی بيايد که يک هدف روشن داشته باشد، همه مردم يک جور لباس بپوشند، همه مثل هم فکر کنند و همه به يک جهت حرکت کنند. اين شيوه که نامش ديکتاتوری است تقريبا ساده ترين شيوه اداره يک کشور است. شيوه ای چنان ساده که بتواند مردمان را به سويی که رهبری می خواهد ببرد.
آقای خامنه ای!
آيا اصلا به اين موضوع فکر کرده ايد که چندين نفر، چندهزار نفر، چند ميليون نفر، فقط بخاطر اينکه شما بر سر کار بمانيد، بيمار و افسرده و غمگين و نسبت به يک زندگی طبيعی و عادی نوميدند؟ چقدر مردم خودکشی می کنند، بخاطر اينکه شما زنده ايد و حکومت می کنيد؟ چقدر از مردم فرزندان شان را نمی بينند، چون شما می خواهيد رهبر باشيد؟ چقدر آدمها زندانی هستند و رشد فرزندان باهوش شان را نمی بينند، چون شما می خواهيد از حکومت عقب ماندگان تاريخی حمايت کنيد؟ چقدر از زنان از همسرشان جدا می شوند، چون شما حاکميد؟ چقدر مشت ها بر دهان کوفته می شود، چقدر سيلی بر صورت ها نواخته می شود، چقدر زنان مورد تجاوز به عنف قرار می گيرند، فقط چون شما حکومت را در دست داريد؟ می دانيد چقدر از دختران اين سرزمين فاحشه می شوند، چقدر پسران اين سرزمين به تحقير تن می دهند و چقدر پدران جلوی فرزندشان سرشکسته می شوند و... چون شما حاکم اين کشوريد؟ چون شما هر روز ورزش می کنيد و سالم می مانيد تا ميليونها نفر در سکوتی وحشتبار خفه شوند و بميرند و آرزوی سعادت، خنديدن، شادمانی، شوق، نشاط، زندگی را به گور ببرند يا آنچنان نشاط و زندگی را در دوررس ببينند که انگار هرگز به آن نخواهند رسيد؟
دلم می خواست می توانستم به آن جوان هجده ساله و آن گروه خشمگين جوانی که قذافی را روی زمين می کشيدند و خاک به دهانش می پاشيدند و گلوله به تنش می زدند، بگويم بس کنيد اين توحش را، اما لحظه ای فکر کردم که چه نفرتی است که مردم را ديوانه می کند؟ کدام بغض های در گلو خفه شده است که اين چنين نعره می شود؟ کدام اشک های فرونريخته است که حالا سيلاب می شود؟ کدام انگشت های سووال بی جواب است که حالا مشت می شود؟ کدام پرسش مودبانه ای است که حالا لگدی می شود بر دهان قذافی، صدام، مبارک.... هرگز در دل خودم هم تائيد نکردم که آن توحش مجاز است، اما چه کردند تا چنين کرده شد با آنان؟ که را کشتند تا اين چنين زار کشته شدند؟
آقای خامنه ای!
دلم می خواست از اين ولايتی که در آن به تبعيد خودخواسته گرفتارم، بال در می آوردم، ابر به ابر و آسمان به آسمان، شهر به شهر و سرزمين به سرزمين می آمدم، تا در خلوتی آرام روبرويتان می نشستم، و برايتان می گفتم که به خودتان بياييد. هيچ ديکتاتوری جز در نهانگاهی يا زندانی يا گورستانی عاقبت گرفتار نشده است. و عاقبت آنقدر نزديک است که حتی می تواند از چشم بر هم زدنی نيز ناگهانی تر باشد. کاش می توانستم دست تان را بگيرم و ببرم و نشان تان بدهم آنها که نفرين تان می کنند پاک ترين مردمان اند، آنان که آرزوی نبودن تان را می کنند، عاشقان خدای خويش اند و آنان که می خواهند زودتر و زودتر برويد شريف ترين آدمهای اين سرزمين اند. روزی نشسته بودم با مردی، دفاع از ولايت کرده بود، گفتم توی بی دين که همه چيز را انکار می کنی چرا چنين خود را سگ آستان ولايت می خوانی؟ گفت: بدبخت! سه ورق کاغذ می نويسم خانه ای می گيرم. تو چرا چنين نمی کنی؟ می دانم که هرگز آرامش پيدا نمی کرد از اشباحی که هميشه دوروبر خود می ديد. ای کاش می ديديد اين سازندگان ۹ دی تان را که پليدترين مردمان اين ديارند. ای کاش می ديديد آن سرداری که يک دست و يک پايش را در عمليات بيت المقدس داده بود و هيچ نگرفته بود، که می گفت: از اين ۲۹ نفری که نامه به خاتمی را برای ۱۸ تير امضا کردند حداقل ۲۴ تای شان تاجران فاجرند و شغل اصلی شان تجارت قاچاق است، همين سرداران جنگ نديده و گنج يافته از رنج ملت.
آقای خامنه ای!
مردم شما را نمی خواهند، دوستان سابق تان شما را نمی خواهند، هر که روزی با شما بود امروز از شما روگردانده، مردم حق حرف زدن ندارند، حتی آنها که روزی خودتان حمايت شان می کرديد حق ندارند بدون پرده پوشی حرف بزنند، هيچ جمعی حق ندارد اگر شما اشتباه کرديد برکنارتان کند. ولی خودتان که می دانيد که در اين سالهای سخت هر چه کرديد اشتباه بود. اگر زبان به مزدی، مثل حداد عادل يا امام جمعه سفيه مشهد يا آن مديحه سرايان بدنام و نشان جلسه شاعری تان، شما را با حرفی، کلمه ای، نصيحتی، شعری به مواجهه با خودتان نمی خوانند، خودتان که می دانيد اشتباه می کنيد. اگرچه هرکس بطريقی به شما اين حقيقت را گفته است، شعر علی معلم و شعر حسين جعفريان اگر گوشی شنوا برايتان باقی مانده بود کافی بود که شما را به خود آورد. هزار درد و هزار افسوس که شما درهای اصلاح را به روی خودتان بستيد و دهان و دندان مصلحين را شکستيد، خوش تان آمد که يگانه دهر باشيد و مصلحت و نيکبختی را به خودخواهی و خودپسندی معامله کرديد. بد معامله ای کرديد.
اگر خاتمی آمد و هشت سال آبروی حکومت شد، از خود گذشت و شما بدمعامله ای با او و ملتی که او را برگزيد کرديد. شما در مورد خاتمی اشتباه کرديد، او می دانست که بنياد اين دينی که شما بخاطر نادانی تان و ناتوانی تان در درک جهان و مفهوم زندگی داريد، جز به فروپاشی اين حکومت نمی انجامد. جوانی عوام وعوامفريب و دروغگوی را که سرمايه دين و دولت به باد داد، به هاشمی که خيرخواه شما بود، ترجيح داديد و اين اشتباه بزرگ شما بود. هاشمی زودتر از همه فهميده بود که نظام جمهوری اسلامی بايد نظامی منطقی و عاقل باشد و راه را هم می دانست، می دانست که جز نظمی در اقتصاد و رابطه ای درست با جهان و ملايمت در برابر مردم اهل تسامح و تساهل ايران، راهی برای بقای کشور نيست. نشستيد و از سر حسادت و تنگ نظری به او و خاتمی که می توانستند و شما نمی توانستيد، شاهد شديد که مردانی که برای ساختن ايران تلاش کرده بودند، مخفی و علنی به سخره گرفته شوند و حتی هاشمی که سالها بار بی لياقتی شما را به دوش کشيده بود چنان شود که دخترش را به دادگاه بکشند، پسرش را آواره کنند، عروس اش را بزنند و خودش را بدنام کنند و برای پنهان کردن ناتوانی تان در اداره مملکت ، عقده ای های مواجب بگير را به جان شريف ترين و زحمتکش ترين مردمان اين ديار انداختيد. اشتباه ديگرتان همين بود. با اين کار هم هاشمی را از دست داديد و هم خيل عظيم دوستداران او را در تمام ساختار بوروکراسی و تکنوکراسی کشور.
باز اشتباه کرديد که يک مشت لجاره وطن فروش مثل نقدی و طائب و يک مشت دايناسور عصر يخبندان دوم زمين شناسی، مثل جنتی و نوری همدانی و خزعلی را با پول گمارديد تا رای رجال هايی چون کروبی و هاشمی را به حساب احمدی نژاد بريزند و نودولتان بشوند رئيس دولت و مثلاً نماينده ی جمهورِ مردم. می دانستيد اين تهمتی است به ميليونها ايرانی که اين مردک نماينده شان باشد. اشتباه بزرگتر و عظيم خود را وقتی کرديد که پاک دست ترين مرد اين سی سال را، داناترين و مومن ترين و هنرفهم ترين و مديرترين کسی که از هراس حسادت و بخل شما گوشه ای نشسته بود و بيست سال هر چه دوستان خودتان خواستند او را نامزد انتخابات کنند، ميرحسين موسوی عزيز تن نداده بود، با قصد قبلی، تقلب، کودتا، آگاهانه و عامدانه کنار زديد، فقط بخاطر اينکه فکر می کرديد احمدی نژاد نوکر شما می ماند و نوکر شما نبايد در مقابل کسی که سر در برابرتان خم نکرد، کم بياورد. گفتيد نوشتند که رئيس جمهور شود.
بهترين زنان و مردان اين کشور را که برای حفظ مصلحت ايران پشت سر موسوی نشان سبز مقدس کشور را بر دست و بازو داشتند، زديد و کشتيد و به محبس افکنديد، و به دروغ يک ارتش را پول داديد تا تمام حکومت را تسخير کند که همين جوانک نادان را بر کرسی رياست نگه دارد. اين اشتباه ديگر شما بود. در اين اشتباه حتی خود احمدی نژاد هم از شما کمتر مقصر بود. هر چه بلا از او می کشيد، ناشی از عمل خودکرده بی تدبير شماست. همه اين اشتباه ها را کرديد و خود را بی آينده و مردمان را بی آبرو و دين را بی منزلت و جوانان را نااميد و ايران عزيز را روز به روز به پرتگاه سقوط نزديک تر و نزديک تر کرديد. هيچ کس در تاريخ ايران اين چنين که شما اشتباه کرديد اشتباه نکرد. رضا شاه، که رحمت خدای براو باد، وقتی فهميد ديگر جای ماندن ندارد، رفت، با پای خودش رفت و در غربت مرد. محمدرضا شاه که خدايش بيامرزد، وقتی اشتباه کرد و به موقع به مردم آزادی نداد و در غرور خويش غرق شد، وقتی دانست که اشتباه کرده است، چمدانش را بست و رفت. رفت قبل از اينکه همه ارتش هزاران نفر را به خاک و خون بکشند چون می دانست کشوری که با خون حفظ شود، کشور نيست. آيت الله خمينی وقتی فهميد که اصرارش برای ادامه جنگ فقط به کشتن جوانان مردم منجر شده است، جام زهر را سرکشيد و صلح کرد. اگرچه تمام آنان اشتباه کردند، اما وقتی فهميدند اشتباه کرده اند، مردم و کشور را قربانی نکردند. شما چه اصراری داريد که ايران را از روی نقشه جهان محو کنيد؟ چه دشمنی با اين ملت داريد؟ آيا اين ملت چون شما را دوست ندارد، بايد حقير و فقير و معتاد و فاسد و بيمار و مسموم و بی منزلت شود؟ آيا اين کشور چون اندازه اش از شما بزرگتر است، بايد نابود شود چون شما نمی خواهيد برويد؟
چند ماه قبل خاتمی عزيز آخرين فرصت را هم به شما پيشنهاد کرد، می دانم که نمی خواست و از سر خيرخواهی چنين کرد، از خود گذشت تا ايران بماند. موسوی آمده بود تا جلوی اين حقارت و ذلت را بگيرد، کروبی عزيز آمده بود تا نگذارد ايران ويران تر از اين که کرديد شود. هاشمی در نماز جمعه مصلحت اين نظام را و مصلحت ايران را گفت و نکرديد. همه اينها اشتباهات تان را گفتند و خدای را شکر می گذارم که به دو سال نکشيد که همين " نزديک ترين يار" تان خار چشم تان شد. مگر نمی گفتيد اين بهترين دولت تاريخ پس از انقلاب است؟ چه شد که اين همه فساد و بی کفايتی در اين دوره بروز کرد؟ مگر نمی گفتيد اين دولت محبوب همه جهان اسلام است؟ چه شد که همه جهان اسلام دشمن تان شد، هم مردم اش و هم دولتهايشان. يک دولت سراغ نداريد که بدون گرفتن مواجب و پول ملت از شما طرفداری کند. يک هنرمند و سياستمدار و انسان شريف با نام و نشان سراغ نداريد که بدون جيره و مواجب و مقام و پست کلمه ای در نعت شما بگويد. نمی بينيد که به محض اينکه برادرم نوری زاد اعلام کرد که برای شما نامه بنويسند، نامه ها نوشته شد که هر کدامش گوهری است از پختگی و مصلحت انديشی و شهامت و درايت و دانايی. نادانان را بر کار گمارده ايد و هر که اهل درک و فهم است يا به زندان انداختيد يا در خانه حصر کرديد. تاريخ جهان را مثال نمی زنم، تاريخ اسلام را بخوانيد، ببينيد که کار شما با دشمنان پيامبر و ائمه شبيه است يا به کار ائمه و پيامبر؟ حصر کردن مردمان مصلح را کدام امامی دستور داد؟ خودتان را در آئينه ببينيد که گذشت زمان از اشتباهات بی پايان شما ديکتاتوری ساخته که حالا در جمع نزديک ترين يارتان هم مردم شعار بت شکنی می دهند. حتما نمی خواهيد بگوئيد که بت زمانه هاشمی رفسنجانی است که ديگر حتی پايگاه مجازی اش را هم حکومت تان توقيف می کند، وجود حقيقی اش که مدتهاست انکار شده. و آخرين و بزرگترين اشتباه تان اين بود که وقتی يقين کرديد نزديک ترين مرد سياست امروز به شما يعنی محمود احمدی نژاد، عامل مهم فساد و تباهی است، او را برکنار نکرديد. نه برای حفظ ايران، برای حفظ خودتان. رهبری که مصلحت خودش را هم تشخيص ندهد چه با مردمش خواهد کرد؟
جناب آقای خامنه ای!
می دانم که در خانه کاسه چه کنم در دست گرفتيد و می دانيد که خود کرده را تدبير نيست و حتی دشمنی نمی يابيد که به اشاره انگشت سگهای وحشی تان را به جانش بياندازيد. مير ما دو سال قبل گفته بود به ملتش که مراقب خود باشيد که وقتی ديکتاتورها می خواهند بروند خانه و کاشانه شما را به آتش نکشند. مردم ما بارها شاهد اين روزها بوده اند، تاريخ شان آموخته که ديکتاتور وقتی می رود، می خواهد همه جا را بسوزاند و برود. نهم دی تان هم آمد و حتی تلويزيون و رسانه های فرمايشی تان ده عکس و دو دقيقه تصوير نداشتند که مردمان طرفدار شما را نشان بدهند. اين انتخابات، بدون مردم، در سکوت، تصويری از رفتن مردی است که نخواست شرافتمندانه برود. مثل بيماری سرطانی که همه خبر مرگ زودرس او را شنيده اند، مردم منتظر نشسته اند تا برويد. متاسفم که راهی برای بازگشت شرافتمندانه باقی نگذاشتيد، حداقل زودتر برويد و بگذاريد مردم بيش از اين از حضورتان در رنج نيافتند.
ابراهيم نبوی، دوازدهم دی ماه ۱۳۹۰
2 جعبه زیر فرم نظرات برای تبدیل فینگلیش به فارسی است:
سلام
چند بار امتحان کردم سایت شما نمیشه در گوگل پلاس به اشتراک گذاشت لطفا بررسی کنید
بسیار جالب بود.
ارسال یک نظر