بعد از انقلاب، وقتی مردم طعم يک حکومت دينی را چشيدند، کمکم از آرمانهای اوليه فرو آمدند. دانستند که حکومت دينی، فريبی بر قامت استبداد دينی است. با پوست و گوشت خود درک کردند که استبداد دينی تلخ ترين طعم را از ميان حکومتهای استبدادی دارد. دانستند که اگر در ميخانه ها را ببندند، راههای تزوير و ريا باز میشود و در پايان نه از دين نشان ماند و نه از ملک.
خبرنگاران سبز/ نقد و نظر/ احمد سعیدی:در تاريخ ايران، کم نبوده است برشها و دورههايی بعضاً بسيار طولانی که سوارکارانی نشسته برمرکب دين، بر جان و مال و زندگی مردم مسلط شدهاند، جامعه را به قهقرا بردهاند و نهايتا پس از تحميل هزينه فراوان رو به زوال گذاشتهاند. مقاطعی هم بوده است که طبقه روحانيون اگر چه مستقيما در حکومت نقش نداشته، اما به قوام حکومت جور و يا سقوط دولتهای مردمی کمک نموده و به قول معروف ضلع تزوير از مثلث زر و زور و تزوير(منبر) را تشکيل دادهاند.
آخرين نمونه از سياهه حکومت های دينی، حکومت اخير ايران است که وضعيتی تاريک را بر ايران حاکم نموده و چشمانداز هر گونه اقدام اصلاحی را تيره و تار کرده است. حال که از پس اين ابرهای سياه، بارقههای اميد سبز نمايان شده، جمعی از ايرانيان نگران از بازتوليد استبداد دينی در قالبی نوين، همچون مارگزيدهای که از ريسمان مذهب در هراسند، با حضور هر نماد مذهبی در تار و پود اين جنبش مخالفند و عموما استدلالهايشان را بر مبنای نوعی قياس با انقلاب ۵۷ بنا میکنند و نسبت به تکرار تجربهای مشابه هشدار میدهند.
در نقد اين نظر، بايد ابتدا فضای دهه پنجاه را مرور کنيم. انقلاب ايران، يک انقلاب مذهبی بود. مطالبات مذهبی در صدر مطالبات قرار داشتند و مطالبات اقتصادی، سياسی و فرهنگی با اختلافی فاحش در درجات بعدی مطرح بودند. پايگاه اصلی انقلاب، مساجد و مبلغين آن، روحانيت بودند. اگر چه ائتلافهای نانوشتهای بين روحانيون و ساير گروهها وجود داشت، اما نقش آن گروهها و ضريب نفوذ آنها در جامعه در مقابل نفوذ و سيطره روحانيون ناچيز بود. اين روند به خصوص در سالهای منتهی به انقلاب شدت بيشتری هم به خود گرفته بود. در دوران سالهای قبل از انقلاب، حتی دغدغه دانشگاههای ما هم مفاهيم مدرن نبود و بيشتر دغدغه مذهب داشتند.
رشد گروههای اسلامگرا در دانشگاههای آن دوران انکار ناشدنی است. حتی روشنفکر آن زمان هم، شريعتی بود که دغدغهاش ترويج اسلام سرخ به جای اسلام سياه صفوی و حوزه تاثيرش جوانان و بخصوص اقشار دانشگاهی بود. صدای غالب جامعه و دانشگاه، مذهب و دغدغههای مذهبی بود. به قول يکی از روزنامه نگاران:
- "خمينی که از آسمان نازل نشد، او حاصل جمع جامعه ما بود. حرفهای خمينی همان جملاتی بود که بارها و بارها از دهان روشنفکران چپ و لائيک اين مملکت در سالهای استبداد درآمده بود. امام زمان را قبل از همه فروغ فرخزاد خواب ديده بود و پرويز صياد در صمدش دقيقا همان انتقاداتی را از حکومت میکرد که خمينی میکرد. هادی خرسندی قبل از بنده و جنابعالی " خدا را يک شب با خمينی" ديده بود در آن شعر معروف. اسماعيل نوری علا در هفته نامهای که توسط احمد شاملو سردبيری میشد، نوشته بود که حکومت دينی هيچ ربطی به استبداد ندارد. خشونت را بهترين نمايشنامه نویس تاريخ ايران، حضرت ساعدی در سال ۱۳۵۷ تئوريزه کرده بود. حاصل همه اينها شد آيت الله خمينی."
بعد از انقلاب، وقتی مردم طعم يک حکومت دينی را چشيدند، کمکم از آرمانهای اوليه فرو آمدند. دانستند که حکومت دينی، فريبی بر قامت استبداد دينی است. با پوست و گوشت خود درک کردند که استبداد دينی تلخ ترين طعم را از ميان حکومتهای استبدادی دارد. دانستند که اگر در ميخانه ها را ببندند، راههای تزوير و ريا باز میشود و در پايان نه از دين نشان ماند و نه از ملک. اين تصوير مردمی است که دغدغه به قدرت رساندن اسلام را داشتند و حالا پس از محقق شدن آرزويشان، اينک سی سال است که در عزل حکومتی که خود بر سر کار آوردهاند، حيران ماندهاند. آخر مگر غول استبداد دينی را به اين راحتی می شود عزل کرد؟
عليرغم اينها، تصوير جامعه امروز ايران، کماکان تصويری مذهبی است، با اين تفاوت که مردم دانستهاند که دين امری شخصی است و دخلی به حکومت ندارد. مردم به دو چشمان خود ديدهاند که حکومت، دين را نه برای تحقق جامعه دينی که برای بقا خودش هزينه خواهد کرد. مردم اگر چه هنوز شايد از اسم سکولاريسم هراس دارند، اما به واقع سکولارانی معتقد به جدايی نهاد دين از حکومت هستند و دغدغه امروزشان نه دغدغه دينی که عزل حکومتی است که دين را بهانه کرده است.
دعوای امروز مردم ايران ديگر دين نيست، نان و آزادی است. اين به معنی ضد مذهبی شدن مردم نيست، بلکه مردم با تجربه کردن تلخیهای يک دين سياسی، مذهب را به خلوت منزلشان برگرداندهاند و دانستهاند که اينگونه هم ايمانشان بهتر حفظ میشود و هم مملکتشان. و چنين است که ديگر نبض جامعه در دست روحانيت نيست. جوانان تحصيلکرده که اين روزها صدای غالب جامعه شدهاند، ندای آزاديخواهی و عدالت را تا روستاهای دورافتاده هم بردهاند و در مقابل منابر و مساجد روحانيون غالبا بی رونق شدهاند، مگر آنجا که مزد و نانی هم باشد. و خلاصه اينکه طعم بحرانهای ناکارآمدی حکومت دينی را ديگر همه، چه شهرنشينان و چه روستانشينان، چشيدهاند.
و چنين است که قياس اين روزها با روزهای قبل از انقلاب ۵۷ قياسی باطل است و نگرانی از بازتوليد استبداد دينی در لوای جنبش سبز، نوعی بدبينی است و اصرار بر حذف دين از متن جنبش و ترويج عقايد ضدمذهبی، منجر به از دست دادن بدنه اصلی جنبش و انزوای آن خواهد شد و حتی ممکن است که دغدغه مذهب را بصورت انفعالی به جامعه بازگرداند.
با وجود اين، میتوان با حفظ حقوق و احترام دينداران حاضر در جنبش، نسبت به خطرات بازتوليد استبداد دينی بر بستر اسلام سياسی تاکيد کرد و خاطره سی سال گذشته را زنده نگه داشت تا مبادا ظلمی که به نام دين بر مردم روا داشته شد، از خاطره مردم ايران فراموش شود و تا مبادا که دوباره هوس حکومت دينی کنند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چنانچه با نتیجهگیری یا گزارههای این نوشته موافقت یا مخالفتی دارید، خبرنگاران سبز آمادگی دارد مقاله شما در این باره را منتشر کند.









0 جعبه زیر فرم نظرات برای تبدیل فینگلیش به فارسی است:
ارسال یک نظر