۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

در شب قدس اتفاق افتاد: می‌ترسم تنها بروم و کهریزکی‌ام کنند

من هم مسلمانم ولی در اسلام من دروغ و ظلم نيست. من هم نماز می‌خوانم ولی نماز نمی‌خوانم که به آخر نماز برسم که با بلندترين صدا برای رهبرم دعای خير کنم تا شعله نفاق آن درون را بسوزاند. روزه می‌گيرم ولی نه روزه‌ای که دهان را ببندم ولی زبان ريا را باز کنم. چهره‌ام را به خواسته تو آراسته می‌کنم ولی نه آن آراستگی که موجب وحشت ديگران شود. در سجده‌هايم سرم را چنان به مهر نمی‌کوبم که پيشانيم خالکوبی شود تا مرا به خاطرش پست و مقامی بدهند. امر به معروف و نهی از منکر را بهانه‌ای برای عمل به منکر خود نميکنم.
خبرنگاران سبز/ رایانامه وارده:
 به نام آنکه از مظلومان روی بر نمی گرداند

گِله دارم از تو ای خدا، که تا به کی ظالم را بر مظلوم حاکم می‌کنی؟ اين مردم مگر جز ساده ترين نوع آزادی طلب ديگری دارد؟

از ما چه می‌خواهيد؟ ميخواهيد ما را از جنس مخالف برانيد و همجنس باز شويم؟ گمان نمی‌کنم؛ چون آقای احمدی نژاد به خوبی می‌دانند که ما اصلاٌ همجنس‌باز در ايران نداريم. پس چرا وقتی با جنس مخالف، به قول آقايان نامحرم زير سقفی به نام اتوموبيل هستيم بايد تمام تن و بدنمان بلرزد که نکند الان يک موتور يا ماشين لباس‌ شخصی، ما را متوقف کند و نسبيت ما را محاسبه کند؟

جريانی که باعث نوشتن اين نامه شد همين امشب يعنی شب قبل از روز قدس برايم اتفاق افتاد. به اتفاق هم کلاسی‌های دانشکده برای افطار به يک رستوران در يکی از خيابان‌های بالای شهر تهران رفتيم. جمع ما هم جنس باز نبود و اگر اسم اين را مخالفت و ايستادگی با آرمان‌های مقدس نظام و برائت از رهبری و پياده شدن از سفينه النجات نمی‌گذاريد جمعی دختر و پسر بوديم که در کنار هم در يک رستوران با درب‌های باز و البته محيطی روشن در حضور چند شاهد عاقل و عالم و بالغ افطار می‌کرديم.

گوش شيطان کر با هم کمی گفتيم و خنديديم، از بابت خودم که مطمئنم  ولی خدا من را ببخشد اگر حرف زدن من با نا محرم يا شوخی و خنده‌هايم ميل جنسی او را بر انگيخته باشد يا با حرف‌های من زنای مجازی کرده باشد. خدايا توبه! می‌دانم که مرا زود بخشيدی و به جای مجازات در آن دنيا در همين دنيا مجازاتی بر من اعطا فرمودی تا بوسيله نيروهای حکومتی که نائب بر حق تو امير المومنين خامنه‌ای آنها را هدايت و رهبری می‌کند مجازات شوم، همان قوم الظالمينی که در قرآنت به آن اشاره کردی.

خلاصه افطار را خورديم و می‌خواستيم راهی خانه شويم که يکی از نامحرمان وسيله نقليه نداشت و اتفاقا هم‌مسير بنده بود و اين شد که تصميم گرفتيم بنده ايشان را برسانم. خدايا! در حال حرکت بوديم که يکدفعه نامحرم به من گفت: «ايست!» منم با خودم فکر کردم خدايی نکرده قصد ناخيری دارد! وقتی به جلو نگاه کردم ديدم منظور ايشان ايست بازرسی بسيج است. من هم هول شدم و به اولين فرعی پيچيدم که شانس بنده، بن بست بود. تا دور زدم و آمدم سر کوچه ديدم که بَله.... يک نفر بيسيم به دست، با يک شکم بزرگ و انبوهی ريش با چهره‌ای پر نفرت دارد نزديک ميشود.

وسط خيابان مدارک را چک کرد، ماشين را گشت و وقتی ديد چيزی نداريم رفت سراغ نسبيت ما دو نفر. در يک چشم بر هم زدن وقتی داشتيم بازجويی می‌شديم چند جوان و نوجوان با صورت‌های پرمو و با شکم‌های سير و همچنان گرسنه و با بيسيم و شالی که برای شب قدر به گردن داشتند دور ما حلقه زدند.
از کوچولوی ۱۳ ساله گرفته تا جوان ۳۰ ساله سئوال می‌کردند و ما جواب می‌داديم که چرا با هم زير يک سقف بدون داشتن رابطه در حال حرکت بوديم. بحث کردن با آن‌ها فايده‌ای نداشت؛ هر چه التماس کردم و غلط کردم گفتم، جز توهين نشنيدم.

خدايا بغض دارم که بگويم با ما بسان بردگان برخورد می‌شد. گويی برما حقی ازلی دارند: حقی برای حکومت، ظلم و تجاوز. يکی از آنها که شايد حداکثر ۲۱ سال داشت به من گفت: «خيلی جلو خودم را گرفتم که نزنم.» ابتدا درک نکردم، به او گفتم: «چيو نزنی؟» گفت: «تو رو!» ناخداگاه خنده‌ام گرفت و بخدا از روی فشاری که احساس می‌کردم گفتم: «آخه به چه حقی؟ مگر وظيفه تو امر به معروف و نهی از منکر نيست؟ پس به چه حقی می‌خواستی من را بزنی؟» گفت: «بخاطر اينکه تو اين شب قدر اين غلط رو کردی!»

خلاصه... بزرگ اين بسيجی ها که حدود ۲۵ سال داشت مسئول رسيدگی به پرونده ی گناه ما شد. او هم همه سوال‌های قبلی را پرسيد و ما هم طبق عادت جواب داديم، معذرت خواستيم، و در مرحله بعدی التماس. خدايا! بنده‌هايت را اينگونه جلوی بنده بی ارزشت خوار نکن! چه بگويم وقتی بسيجی به نامحرم همراه بنده ميگويد: «اگه جای خواهر من بودی می‌زدم تو دهنت که صدای بزغاله بدی؟»

 خدايا! بينايی را به آنهايی بده که با نگاهشان چشم دل خلق تو را کور نکنند! خلاصه اينقدر التماس خواهش تا به خانواده‌هايمان خبری ندهند و بگذارند برويم. آخرش،  مدرکم را گرو گرفتند و گفتند شنبه با من تماس می‌گيرند تا بروم و مدرکم را از يک جايی بگيرم. ولی می‌ترسم تنها برم که نکند جزئی از خانواده تجاوزشدگان کهريزک بشم.

به خداوندی خدا فکر نمی‌کنم قومی ظالمتر و پست‌تر از اين قوم وجود داشته که اينگونه دچار جهل دينی و کرداری شده‌اند و حاضر به پذيرفتن حق نيستند تا مبادا مزه قدرت از زير دندان‌هايشان برود. اينها را بنده‌ای ميگويد که به وحدانيت تو اعتقاد دارد.

خدایا! من هم مسلمانم ولی در اسلام من دروغ و ظلم نيست. من هم نماز می‌خوانم ولی نماز نمی‌خوانم که به آخر نماز برسم که با بلندترين صدا برای رهبرم دعای خير کنم تا شعله نفاق آن درون را بسوزاند. روزه می‌گيرم ولی نه روزه‌ای که دهان را ببندم ولی زبان ريا را باز کنم. چهره‌ام را به خواسته تو آراسته می‌کنم ولی نه آن آراستگی که موجب وحشت ديگران شود. در سجده‌هايم سرم را چنان به مهر نمی‌کوبم که پيشانيم خالکوبی شود تا مرا به خاطرش پست و مقامی بدهند. امر به معروف و نهی از منکر را بهانه‌ای برای عمل به منکر خود نميکنم.

 من هم مسلمانم خدايا و دلم گرفته است از اين همه تاريکی، از اين همه بن بست که ما را خانه نشين کرده است. از اين همه الزامات که زندگی را همچون نوشيدن زهرکرده است. خدايا از اين طرف ها رد شدی نگاهی به قوم مظلوم  خود بينداز.
از تو گله کردم ولی روی بر نگرداندم و هنوز می گويم: الهی آمين!
ع. ب

4 جعبه زیر فرم نظرات برای تبدیل فینگلیش به فارسی است:

ناشناس گفت...

chera khodeto modam check mikoni ke aya baese tahrike jensiye hamrahe namahramet shodi akhe in che kariye hameye ina az farhanghe ghalate tazrigh shodeye hokomate eslamiye, haminke modam dari khodeto check mikoni ke tarafe moghabeleto ba harfat tahrik nakoni chon gonah dare yani inke khodet modam dar fekre masaele jensi hasti baba chera inghad ba khodemun darghrim ma.

ناشناس گفت...

غیر ممکن است که یکی کمی عقل توی کله اش باشه و قرآن را هم خوانده باشه و مسلمان هم باشه محال است .

ناشناس گفت...

آقای ناشناس اول، شما هم کمی فکر کنید مطمئنا کسی خودش رو چک نمی کنه، این گویش طنز نویسنده هست تا همین باورهای غلط حکومتی رو تمسخر کنه

ناشناس گفت...

شاخ گاوی را گر خر داشتی
نسل انسان از زمین برداشتی

خدایاشکرت

ارسال یک نظر

به جای «فینگلیش» نوشتن لطفا متن لاتین خود را در اینجا تبدیل به متن فارسی کنید و سپس آن را در جعبه نظرات قرار دهید و بفرستید. با سپاس.
 
باز طراحی کامل و کلیه‌ی حقوق:خبرنگاران سبز [تبدیل قالب:] Deluxe Templates --- [طراحی اولیه:] Masterplan --- [بهینه و فارسی شده:] مجتبی ستوده