۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

مصطفی بادکوبه‌ای شاعر شعر «دلم یکدله با فتنه‌گران است» آزاد شد + فیلم

خبرنگاران سبز/ جامعه:
روز گذشته خبر رسيد که مصطفی بادکوبه‌ای هزاوه‌ای که از شاعران معاصر است و سه ماه پيش توسط نيروهای امنيتی ج.ا. بازداشت شده بود آزاد شده است. مصطفی بادکوبه‌ای (متخلص به «اميد») پيشتر، در ادبيات و شعر غير سياسی قلم و قدم می‌زد اما بعد از کودتای انتخاباتی سال ۸۸ اقدام به سرايش شعرهای سياسی در ستايش وطن و سپس اشعاری در همراهی با جنبش سبز، يا به زبان او «فتنه‌گران» کرد. در يکی از اين شعرها که وی در ۲۸ مهرماه سال گذشته (۱۳۸۹) در حضور جمعی اجرا کرد ولی همراهی خود با فتنه‌گران را آشکارا اعلام می‌کند. (دو اجرای شعر از ایشان به همراه متن شعرها را در زیر ببینید وبخوانید.)

به گزارش «خانه حقوق بشر ايران»، ماموران امنيتی در اواخر سال ۸۹ به منزل مسکونی بادکوبه ای وارد شدند و وسايل شخصی وی را به همراه خود بردند.

گفتنی است بادکوبه‌ای تا قبل از بازداشت در عين تدريس در کلاسهای خصوصی، از مدت‌ها پيش به اداره جلسات شرح و تفسير مثنوی معنوی و حافظ مشغول بود.

بادکوبه‌ای بیشتر با شعر «وقتی تو می‌گویی وطن من خاک بر سر می‌کنم» شناخته‌تر شد. متن این شعر نیز بعد از فیلم‌ها آمده است. 


  چندی است دلم يکدله با فتنه گران است .... اين هم بيقين معجزه ی دور زمان است

چون  "فتنه گری"  بانگ  عدالت  طلبی شد .... دل بهر خدا يکدله با فتنه گران است

بيداد  چو  شد ميوه ی آزادی  و قانون .... بيچاره دلم عاشق ظلم و خفقان  است

جايی که چکد خون دل از ابر بهاری .... والله که بهاران خجل از فصل خزان است

روزی  که  شب  قدر بود شام  جهالت .... قرآن متنفر ز حلول رمضان است

زاهد که  وضويش  همه از خون دل ماست .... تکبير نمازش به يقين ننگ اذان است

ديروز چو حلقوم  "ندا"  غرقه به خون شد .... فردا بخدا روز ندای همگان است

با مرگ دو صد آرش و سهراب و سياوش .... اين مام وطن دل نگران دل نگران است

ديديم  به  دنبال هوی و هوس شيخ .... هر لحظه فرامين خدا در نوسان است

 چون با تو جهنم شده اين باغ اهورا .... بی تو بيقين غرفه ای از باغ جنان است

 ما را چه به بدبختی لبنان و فلسطين .... جايی که وطن يکسره در آه و فغان است

 ای غره به همدردی باغزه و اعراب .... اين کرد و بلوچ است که درحسرت نان است

 هر چند نبينی تو ولی ملت ايران .... شيری است که برپرچم خورشيد نشان است

 برملت ما تکيه  کن ای شيخ که بينی .... هرگوشه يکی آرش با تيروکمان است

 سوگند خدا را به قلم نيز نخواندی .... در کيش تو اصحاب قلم مدحيه خوان است

 از بس که شکستيد قلمهای مخالف .... هر نشريه ماتمکده ی اهل بيان است

 بر دوش منه بار ستم را هله ای شيخ .... کاين بار گران بار گران بار گران است

اين بانگ نه بانگی است که از يآس برآيد .... حلقوم "اميد" است که با جامه دران است.

 مصطفی بادکوبه‌ای (اميد) 


 کيست دم از مرگ وطن ميزند؟
زخم دگر بر دل من ميزند؟!
کيست که دلداره ی خورشيد نيست؟
در دل او پرتوی اميد نيست؟
کيست که ياس است شعار دلش؟
مرگ چکد از سخن باطلش؟
ياس دل کيست که پژمرده است؟
آب ز آبشخور کين خورده است
مرگ وطن، حرف وطن دوست نيست
اين سخن از خامه ی يک اجنبی ست
ميهن ما زنده ترين ميهن است
هرکه دم از مرگ زند دشمن است
مهد اهورای سپنتاست اين
کشور جاويد اوستاست اين
خطه ی بس کاوه و بس بابک است
کشور صد آرش و صد مزدک است
ميهن فردوسی والانژاد
پهنه ی رزم و وطن عدل و داد
مرگ کجا، کشور ايران کجا؟
مرگ کجا مهد دليران کجا؟
گرچه گهی غم به دل ما نشست
حرمت ميخانه ی ميهن شکست
ليک نمردست و نميرد وطن
رنگ عدم را نپذيرد وطن
دل سخنی نغز به بار آورد
ياد ز گفتار بهار آورد
گرچه عرب زد چو حرامی به ما
داد يکی دين گرامی به ما
گرچه ز جور خلفا سوختيم
ز آل علی مروت آموختيم
دين بگرفتيم و عرب رانده ايم
 زنده و جاويد از آن مانده ايم
مذهب ما مذهب ايرانی است
کيش اهورايی انسانی است
مذهب ما مذهب شمشير نيست
مکتب خون و غم و تکفير نيست
مظهر آزادی ما کورش است
آنکه نبی است، نه آدم کش است
خاک وطن حمله ی چنگيز ديد
يورش آن وحشی خونريز ديد
خون جگر خورد وليکن نمرد
جان به سلامت ز چنان ورطه برد
چون به سر دار بشد سربدار
حب وطن گشت يلان را شعار
باز وطن سرور و سردار شد
دشمن ايران به سر دار شد
خون سياوش چو آيد به جوش
شعر وطن را بسرايد سروش
ما نسپاريم وطن را به کس
تا که بود در تنمان يک نفس
چون که وطن تا به ابد زنده است
جان به رهش دادنم ارزنده است
ورنه خردمند نخواهد سپرد
جان به ره توده ی خاکی که مرد
دم مزن از مرگ وطن، دم مزن
خانه ی اميد تو برهم نزن
زنده ترين زنده مرا ميهن است
هرکه دم از مرگ زند، دشمن است
کام وطن دوست پر از خنده باد
تا که جهان هست، وطن زنده باد. 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 وقتی تو می گويی وطن من خاک بر سر می کنم
 گويی شکست شير را از موش باور ميکنم
 وقتی تو ميگويی وطن بر خويش می لرزد قلم 
من نيز رقص مرگ را با او به دفتر می کنم 
وقتی تو می گويی وطن يکباره خشکم می زند
 وان ديده ی مبهوت را با خون دل تَر می کنم
 بی کوروش و بی تهمتن با ما چه گويی از وطن 
با تخت جمشيد کهن من عمر را سر می کنم
 وقتی تومی گويی وطن بوی فلسطين می دهی
 من کی نژاد عشق با تازی برابر می کنم
 وقتی تو می گويی وطن از چفيه ات خون می چکد
 من ياد قتل نفس با الله و اکبر ميکنم
 وقتی تو ميگويی وطن شهنامه پرپر می شود 
من گريه بر فردوسی آن پير دلاور ميکنم
 بی نام زرتشت مَهين ايران و ايرانی مبين
 من جان فدای آن يکتا پيمبر می کنم 
خون اوستا در رگ فرهنگ ايران می دود 
من آيه های عشق را مستانه از بر می کنم
 وقتی تو می گويی وطن خون است و خشم وخودکشی
 من يادی از حمام خون در تَلِ زَعتَر* ميکنم 
ايران تو يعنی لباس تيره عباسيان
 من رخت روشن بر تن گلگون کشور می کنم
 ايران تو با ياد دين، زن را به زندان می کشد
 من تاج را تقديم آن بانوی برتر می کنم
 ايران تو شهر قصاص و سنگسار و دارهاست 
من کيش مهر و عفو را تقديم داور ميکنم
 تاريخ ايران تو را شمشير تازی می ستود 
من با عدالتخواهيم يادی ز حيدر ميکنم 
ايران تو می ترسد از بانگ نوایِ نای و نی 
من با سرود عاشقی آن را معطر ميکنم
 وقتی تو ميگويی وطن يعنی ديار يار و غم 
من کی گل"اميد"را نشکفته پر پر ميکنم 

0 جعبه زیر فرم نظرات برای تبدیل فینگلیش به فارسی است:

ارسال یک نظر

به جای «فینگلیش» نوشتن لطفا متن لاتین خود را در اینجا تبدیل به متن فارسی کنید و سپس آن را در جعبه نظرات قرار دهید و بفرستید. با سپاس.
 
باز طراحی کامل و کلیه‌ی حقوق:خبرنگاران سبز [تبدیل قالب:] Deluxe Templates --- [طراحی اولیه:] Masterplan --- [بهینه و فارسی شده:] مجتبی ستوده