خبرنگاران سبز/ تفسير خبر در تاكسى:
سالروز جنگ بود و از كله سحر، راديو پيام مشغول شده بود به اخبار و وقايع روز دفاع مقدس. در بخشى از پيامها به نقش بسيج در جنگ هشت ساله اشاره كرد و از سلحشورى و ايثار گفت.
دختر و پسر جوانى كه جلو دانشگاه سوار كرده بود، به آرامى با هم صحبت مىكردند.
پسر گفت: جاى باتومشون هنوز رو كمرم هست. اصلا من بد شانسم، هر دفعه و تو هر تجمعى، دو سه تا باتوم اساسى دشت مىكنم از بسيجيان غيور!
دختر ادامه داد: باز شما ها پسريد. اين بىشرفها از وقتى يادمه در حال گير دادن به ما بودن و يك نفس راحت نگذاشتند بكشيم. از حجاب بگير تا هر گير ديگرى كه بتونن به دخترا ميدن. حالا ميگه بسيجيان از خود گذشته و جان بر كف و دلير و شريف و پاك كه از ناموس ما حفاظت كردن. اينا خودشون به ناموس همه كار دارن.
آقاى خاكسترى اما بر خلاف هميشه، ساكت بود و به سكوتش هم ادامه داد. آقاى خاكسترى راننده تاكسى در فكر بود. در فكر برادر و پسر عمويش. والفجر هشت. سال شصت و پنج. منطقه فاو. برادرش هنوز مدرسه مىرفت و كيوان، دانشجو بود. آقاى خاكسترى هميشه به او مىگفت" مهندس بعد از اين" . باز نگشتند هيچ كدام از فاو. نيست شدند. نيست.
آقاىخاكسترى نمىتوانست برادر و پسر عمويش را با چماق تصور كند. نمىتوانست اما براى اين جوانها هم توضيح دهد كه . . .
آقاى خاكسترى ترجيح داد ساكت باشد و هيچ نگويد و دو جوان پياده شدند و تاكسى هم كنار خيابان توقفى كرد تا آقاى خاكسترى چند ثانيهاى استراحت كند.
سالروز جنگ بود و از كله سحر، راديو پيام مشغول شده بود به اخبار و وقايع روز دفاع مقدس. در بخشى از پيامها به نقش بسيج در جنگ هشت ساله اشاره كرد و از سلحشورى و ايثار گفت.
دختر و پسر جوانى كه جلو دانشگاه سوار كرده بود، به آرامى با هم صحبت مىكردند.
پسر گفت: جاى باتومشون هنوز رو كمرم هست. اصلا من بد شانسم، هر دفعه و تو هر تجمعى، دو سه تا باتوم اساسى دشت مىكنم از بسيجيان غيور!
دختر ادامه داد: باز شما ها پسريد. اين بىشرفها از وقتى يادمه در حال گير دادن به ما بودن و يك نفس راحت نگذاشتند بكشيم. از حجاب بگير تا هر گير ديگرى كه بتونن به دخترا ميدن. حالا ميگه بسيجيان از خود گذشته و جان بر كف و دلير و شريف و پاك كه از ناموس ما حفاظت كردن. اينا خودشون به ناموس همه كار دارن.
آقاى خاكسترى اما بر خلاف هميشه، ساكت بود و به سكوتش هم ادامه داد. آقاى خاكسترى راننده تاكسى در فكر بود. در فكر برادر و پسر عمويش. والفجر هشت. سال شصت و پنج. منطقه فاو. برادرش هنوز مدرسه مىرفت و كيوان، دانشجو بود. آقاى خاكسترى هميشه به او مىگفت" مهندس بعد از اين" . باز نگشتند هيچ كدام از فاو. نيست شدند. نيست.
آقاىخاكسترى نمىتوانست برادر و پسر عمويش را با چماق تصور كند. نمىتوانست اما براى اين جوانها هم توضيح دهد كه . . .
آقاى خاكسترى ترجيح داد ساكت باشد و هيچ نگويد و دو جوان پياده شدند و تاكسى هم كنار خيابان توقفى كرد تا آقاى خاكسترى چند ثانيهاى استراحت كند.










0 جعبه زیر فرم نظرات برای تبدیل فینگلیش به فارسی است:
ارسال یک نظر