ترا که در قفس آجری نگه داشتهاند بیهيچ محکمهای
و من دلآشوب برق چشمانت هستم
سعی کن عمق احساسم را در اين حصار کلمات بفهمی
ای نجابت محصور...
شنيده ام ذره ذره از تنت خرج میکنی
تا روح بلندت ديوارهای اسارت را تاب بياورد
شيرها تاب بند ندارند میدانم!
شنيدهام، اما، دندان بر جگر میگذاری و آب می شوی ...
آنجا چه خبر است!؟
در آن قبرستان عدالت، پاسخگويی نيست؟!
من از زندان بان تو میترسم
او رسم مردانگی نمی داند...
من بیقرارم ... بیقرار
بیقرار آذرخشی که باورهای ناشدهام را آتش زد
(باران مشرقی)
0 جعبه زیر فرم نظرات برای تبدیل فینگلیش به فارسی است:
ارسال یک نظر