۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

نامه‌ای به پسرم: به فرزندانت بگو که در زمان من به نام دين، هموطنان من را کشتند

پسرم، داستان خون‌خوارگی ولايت بی‌شرم فقيه، کشتار و غارت به نام دين، و دزدی و دروغ و تقلب به نام اسلام را برای فرزندانت بگو. بگو که حراميان زندگی، نشاط، آرزو، آزادی، امنيت، و آسايش بر ما حرام کرده‌ بودند. بگو که اين وصيت را با خون دل می‌نويسم و اميدوارم که هنگامی که اين خطوط را می‌خوانيد همه شما خرسند باشيد که اين روزهای سياه، خيلی زود به پايان رسيدند.
خبرنگاران سبز/ آرمان ایرانی:
پسرم،
اکنون که اين نامه را به تو می‌نويسم ، مهر ماه ۱۳۸۹ است . اينجا هنوز تهران و پايتخت کشوری به نام ايران است.
شايد زمان تو نام ايران خاطره‌ای شيرين يا تلخ باشد که با بردن نامش احساسی از اندوه و ندامت در خاطر نسل شما ايجاد کند، اندوه به خاطر نبودن کشوری که قديميترين تمدن جهان محسوب می‌شد و احساس ندامت نسبت به گذشتگانی که به خاطر پول و فساد به کشور خود خيانت کردند و به جای اينکه ايرانی باشند بيگانه پرست شدند.

پسرم،
بد زمانی است، فقر و فساد بيداد می‌کند ، ظلم در تمام شئون زندگی انسان سرک می‌کشد ، حقوق شهروندی حکم محاربه با خدا را دارد، اينجا همه چيز گران است، گوشت قرمز، گوشت مرغ، ماهی حتی تخم مرغ فقط يک چيز ارزان است و آن گوشت و جان آدمی‌زاد است که بهايش فقط يک سانديس است.

فرزندم،
به اسم عدالت، فقر می‌کارند و به نام وحدت تخم نفاق؛ شرافت را به طرفه العينی سر می‌برند و آزادگی را داغ شکنجه می‌دهند.

اگر به نسل ما انگ خيانت و بدبختی بزنی ملالی نيست اما بدان نسل ما هر چه بود به اختيار سرسپرده نشد، نسل ما سوخته نسلی شد که آزادی و آزادگی را بد فهميدند و ولايت فقيه و تشنگان قدرت از اين بدفهمی تا توانستند سوء استفاده کردند.

خيلی‌ها از پيش ما رفتند، چه سهراب‌ها و چه نداهايی که در يک لحظه جنون قاتلی زاهدنما در خون غلتيتند، چه ستارگانی که به اتهامات واهی راهی دخمه‌های حکومتی شدند که ۳۰ سال در پشت نقاب جمهوريت و ايرانيت تقيه کرده و مترصد فرصت طلايی برای نشان دادن چهره مخوف خود بود: چهره‌ای خون‌خوار و تشنه قدرت؛ چهره‌ای ظاهرا زاهد اما در باطن دغلکار و تقلب‌گر و وحشی.

پسرم،
به فرزندانت بگو که در زمان من به نام دين، هموطنان من را کشتند، زندانی و شکنجه و آواره کردند. به فرزندانت بگو که تاريخ اين وصيت‌نامه‌های ماست، آن وبلاگی است که فيلتر شده است، آن سايتی است که سردبيرش در زندان است و زير شکنجه. تاريخ دورغ‌های ناتمام اين حراميان نيست.

پسرم،
داستان خون‌خوارگی ولايت بی‌شرم فقيه، کشتار و غارت به نام دين، و دزدی و دروغ و تقلب به نام اسلام را برای فرزندانت بگو. بگو که حراميان زندگی، نشاط، آرزو، آزادی، امنيت، و آسايش بر ما حرام کرده‌ بودند. بگو که اين وصيت را با خون دل می‌نويسم و اميدوارم که هنگامی که اين خطوط را می‌خوانيد همه شما خرسند باشيد که اين روزهای سياه، خيلی زود به پايان رسيدند.

پسرم،
شايد، مهرماه سال ۱۳۹۰، سايه سياه استبداد و فريب و اختناق بر سر ايران نباشد و تو پا به مدرسه‌ تازه‌‌ای و کلاس جديدی از تاريخ بگذاری. اميدارم پسرم، اميدوار، و تو را شاهد می‌گیرم که برای آفریدن اين تاريخ تازه می‌کوشم.

1 جعبه زیر فرم نظرات برای تبدیل فینگلیش به فارسی است:

ناشناس گفت...

دردناک و کاملا حرف دل ما بود

ارسال یک نظر

به جای «فینگلیش» نوشتن لطفا متن لاتین خود را در اینجا تبدیل به متن فارسی کنید و سپس آن را در جعبه نظرات قرار دهید و بفرستید. با سپاس.
 
باز طراحی کامل و کلیه‌ی حقوق:خبرنگاران سبز [تبدیل قالب:] Deluxe Templates --- [طراحی اولیه:] Masterplan --- [بهینه و فارسی شده:] مجتبی ستوده